هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 138

صفحه 138

جامه ی چوپانی او را گرفت و پوشید.(1) حکایت دوم: روزی ابراهیم ادهم که پادشاه بلخ بود، بار عام داده، همه را نزد خود می پذیرفت. همه ی بزرگان کشوری و لشکری نزد او ایستاده و غلامان صف کشیده بودند.

ناگاه مردی با هیبت از در درآمد و هیچ کس را جرأت و یارای آن نبود که گوید تو کیستی و به چه کار می آیی؟ آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پیش تخت ابراهیم رسید. ابراهیم بر سر او فریاد کشید و گفت: این جا به چه کار آمده ای؟ مرد گفت: این جا کاروانسرا است و من مسافر. کاروانسرا، جای مسافران است و من این جا فرود آمده ام تا لختی بیاسایم. ابراهیم به خشم آمد و گفت: این جا کاروانسرا نیست، قصر من است.

مرد گفت: این سرا، پیش از تو، خانهی که بود؟ ابراهیم گفت: فلان کس. مرد گفت: پیش از او، خانهی کدام شخص بود. ابراهیم گفت: خانه ی پدر فلان کس.

مرد گفت: آن ها که روزی صاحبان این خانه بودند، اکنون کجا هستند؟ ابراهیم گفت:

همه ی آن ها مردند و این جا به ما رسید.

مرد گفت: خانه ای که هر روز، سرای کسی است و پیش از تو، کسان دیگری در آن بودند و پس از تو کسان دیگری این جا خواهند زیست، به حقیقت کاروانسرا است؛ زیرا هر روز و هر ساعت، خانهی کسی است.

ابراهیم، از این سخن در اندیشه فرو رفت و دانست که خداوند، او را برای این جا یا هر خانه ی دیگری نیافریده است. باید که در اندیشه ی سرای آخرت بود که آن جا آرامگاه ابدی است و در آن جا، هماره خواهیم بود و ماند. (2)

پیش صاحب نظران ، ملک سلیمان باد است

بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است(3)

حکایت 143: مورچگان فیلسوف

مورچه ای بر صفحه ی کاغذی می رفت. از نقش ها و خط هایی که بر آن بود، حیرت کرد. آیا این نقش ها را کاغذ خود آفریده است یا از جایی دیگر است؟ در این اندیشه بودنی


1- حکایت پارسایان؛ نقل از: تذکره الاولیا، ص 102.
2- حکایت پارسایان؛ نقل از: تذکره الاولیا، ص 103.
3- خواجوی کرمانی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه