هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 139

صفحه 139

که ناگاه قلمی بر کاغذ فرود آمد و نقشی دیگر گذاشت. مور دانست که این خط و خال از قلم است نه از کاغذ. نزد مورچگان دیگر رفت و گفت: مرا حقیقت آشکار شد. گفتند: کدام حقیقت؟ گفت: بر من کشف شد که کاغذ از خود، نقشی ندارد و هر چه هست از گردش قلم است. ما چون سر به زیر داریم، فقط صفحه می بینیم؛ اگر سر برداریم و به بالا بنگریم، قلمی روان خواهیم دید که می چرخد و نقش و نگار می آفریند.

در میان مورچگان، یکی خندید. سبب را پرسیدند. گفت: این کشف بزرگ را من نیز کرده بودم؛ لیک پس از عمری گشت و گذار بر روی صفحات، دانستم که آن قلم نیز اسیر دستی است که او را می چرخاند و به هر سوی می گرداند. انصاف بده که کشف من، عظیم تر و شگفت تر است.

همگان اقرار دادند به بزرگی کشف وی. او را بزرگ خود شمردند و سلطان عارفان و رئیس فیلسوفان خواندند. چه، تاکنون می پنداشتند که نقش از کاغذ است و اکنون علم یافتند که آفریدگار نقش ها، نه کاغذ است و نه قلم؛ بلکه آن دو خود اسیر دیگری اند.

این بار، موری دیگر گریست. موران، سبب گریه اش را پرسیدند. گفت: عمری بر ما گذشت تا دانستیم نقش را قلم می زند نه کاغذ. اکنون بر ما معلوم شد که قلم نیز اسیر است، نه امیر. ندانم که آیا آن امیری که قلم را می گرداند، به واقع امیر است یا او نیز اسیر امیر دیگری است و این اسیران، کی به امیری می رسند که او را امیر نیست؟(1)

حکایت 144 : مثنوی هفتاد من

از کتاب «مشارق الانوار» روایت نموده اند که ابن عباس گفت: شبی از اول شب تا هنگام طلوع سپیده دم، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در شرح حرف باء «بسم الله» سخن فرمودند و از حرف باء به حرف سین تجاوز ننمودند و فرمودند: لو شئت لأوقروث أربعین بعیر) من شرح بسم الله؛ اگر بخواهم آن قدر از شرح بسم الله بیان کنم که چهل شتر از نوشته ی آن بار شود.(2)

حکایت 145: آزمایش!


1- حکایت پارسایان؛ به نقل از: احیاء العلوم ج 1، ص 22، 175.
2- داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم ج 1، ص 70.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه