هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 141

صفحه 141

میخوردم به کأس (1)«وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ »(2)، و اگر نه آنستی که از قرائت قرآن، لذت شراب می یابم بل خوش تر، همانا نخواندمی.(3)

حکایت 148: عاجز

آورده اند: شخصی در بیابان مرد، خواستند دفنش کنند که عارفی پیدا شد، به او گفتند: بیا برای این میت، تلقین بخوان. عارف کنار قبر ایستاد و این دو بیت شعر را خواند:

الهی گر من گنه جمله جهان کردستم

لطف تو امید است بگیرد دستم

گفتی که به وقت عجز دستت گیرم

عاجزتر از این مخواه کاکنون هستم؟(4)

حکایت 149: فارغ از اغیار

بایزید بطائنی از شاگردان از خود گذشته ی امام صادق(علیه السلام) بود. نوشته اند از روزی که از مادر متولد شد در طلب حقیقت و دانش میگشت، به هر عارف و دانشمندی که می رسید در مقابل او زانو می زد و طلب کمال و دانش می نمود و به قدری در این راه پیگیر بود که در خدمت بیش از سیصد تن از مشایخ و دانشمندان بزرگ آن زمان رسید؛ ولی باز در خود احساس نیاز زیاد می کرد تا روانه ی مدینه شد و در محضر امام ششم، جعفر بن محمد(علیه السلام) شرفیاب شد؛ مانند قطره ای که به دریای بی کران برسد و خود را در آن غرق ببیند و چون دلباخته ی آن حضرت گشت با این که تا این مدت به درجاتی از علم و کمال رسیده بود از آن جناب خواهش کرد که به عنوان سقایی در خانه اش خدمت کند و در موقع تدریس از باران فضیلت بیانات آن جناب مستفیض گردد.

او مدت ده سال بدین عنوان در محضر آن حضرت توقف کرد و هر روز بیش تر شیفته ی مقام روحانی و علمی آن جناب می شد تا بدان درجه رسید که گفتند روزی حضرت از او خواست که کتابی را از روی طاقچه ی اتاق به ایشان بدهد تا آن حضرت مطلبی را از آن نقل کند. بایزید پرسید: طاقچهی خانه ی شما کجا است؟ی.


1- کأس: جام
2- انسان، 21؛ و پروردگارشان شراب طهور به آنان می نوشاند.
3- روض الجنان و روح الجنان ج 20، ص 89 ذیل تفسیر آیهی 21 سورهی انسان.
4- وعاظ گیلان، صص 170 - 169، (برگرفته از: سخنرانی مرحوم حجت الاسلام و المسلمین صالحی.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه