هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 159

صفحه 159

آورده اند که: اردشیر کاخ عجیبی بنا کرد، پس از اتمام آن، از حکیمی پرسید: آیا در این بنا عیبی می یابی؟ حکیم گفت: مانند آن ندیده ام، لیکن در آن یک عیب هست. پرسید: آن عیب چیست؟ حکیم گفت: برای تو از این بنا بیرون رفتنی است که برگشتن ندارد یا داخل شدنی است که بیرون آمدن ندارد.

اردشیر از شنیدن سخن آن مرد حکیم، گریست.(1)

حکایت 183: ثم المقابر

امام علی (علیه السلام) پس از تلاوت «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ » فرمود:

شگفتا! چه مقصدی دور و چه دیدارکنندگانی غافل و چه کاری بزرگ و رسواکننده .

جایگاه مردگان را از آنان تھی پنداشتند و آنان عجب اندرز دهندگانی هستند. از جایی دور آنها را طلب کردند، آیا بر گورهای پدران شان می بالند یا به فزونی مردگان شان بر یکدیگر می نازند.

می خواهند که آن پیکرهای بی جان و بی جنبش بازگردند، حال آن که، آنها اگر مایهی عبرت باشند، بهتر از آن است که موجب مباهات و فخرفروشی. و اگر بر آستان ذلت شان نشانند خردمندانه تر از آن است که بر سریر عزت فرا برند. هر آینه آنها را با چشمان کم سوی خود نگریستند و در باره ی آنها به ورطهی جهالت فرو افتادند. اگر از رواقهای آن سراهای ویران شده و آن زمین های خالی افتاده، بپرسند، خواهند گفت: خداوندان شان گم گشته و بی نشان به زیر زمین خفتند و شما نادانان نیز از پی آنها خواهید رفت.

اکنون بر کله های آنان پای می نهید و بر روی پیکرهاشان بذر می افشانید و آن چه را از متاع دنیوی بر جای نهاده اند، می چربد و در خانه های ویرانشان جای می کنید. روزهایی که میان شما و ایشان است، بر حال شما میگریند و مویه می کنند. آنها پیش از شما به جایی که رخت خواهید کشید، رخت کشیده اند و زودتر از شما به آبشخورتان رسیده اند. آنان را مقام های عزت و افتخار بود. هم پادشاه بودند و هم رعیت. در درون عالم برزخ راه پیمودند. مقهور زمین شدند. زمین گوشت هاشان را خورد و خونهاشان را آشامید. آنان در شکاف گورهایشان چون جمادی مانده اند، بی هیچ بالندگی و نموی. آن چنان گم گشته که8.


1- جامع الدرر ج 2، ص 93؛ به نقل از: انیس الادباء، ص 388.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه