هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 175

صفحه 175

حکایت 206: گریه و خنده

عالمی از عابدی پرسید: عبادت تو چه گونه است؟ عابد گفت: از مثل منی از عبادتش میپرسی که سال ها است عبادت می کنم! پرسید: گریهی تو چه گونه است؟ پاسخ داد: آن قدر میگریم که اشکم جاری می شود. عالم گفت: اگر می خندیدی و ترس از خدا داشتی، از گریه ای که به آن مغرور هستی، برایت بهتر بود.(1)

حکایت 207: بنده ی راستین

گویند: یکی از جمله ی صالحان به بازار رفت تا بنده ای بخرد، غلامی را پیش آوردند.

گفت: یا غلام! چه نام داری؟ گفت: فلان. گفت: چه کار داری؟ گفت: فلان. گفت: نخواهم این را، دیگری بیارید. غلامی دیگر بیاوردند. گفت: یا غلام! چه نامی؟ گفت: آن چه توام خوانی. گفت: چه خوری؟ گفت: آن چه توام دهی. گفت: چه پوشی؟ گفت: آن چه توام پوشانی. گفت: چه کنی؟ گفت: آن چه توام فرمایی. گفت: چه اختیار کنی؟ گفت: من بنده ام، بنده را اختیار چه کار؟! گفت: این بنده ی راستین است، او را بخرید.(2)

حکایت 208: پادشاهی بر خود

«سدید الدین محمد عوفی» در «جوامع الحکایات» می نویسد: آورده اند که چون کار بقراط حکیم در حکمت بالا گرفت و حکمت خود در بسیط عالم بسط کرد، عزلت اختیار کرد و در غاری تنها بنشست و روزگار می گذرانید تا پادشاه وقت را علتی (3) پدید آمد و طبیبان از معالجت او فرو ماندند. پس رسولی نزد بقراط فرستاد و او را بخواند. بقراط امتناع کرد و نیامد. وزیر او برفت تا مگر به قول او بیاید. چون برفت او را دید در غاری مقام کرده و لباس خود از گیاه ساخته. وزیر او را استدعا کرد. بقراط گفت: من از سر مخالطت مردمان برخاستم و عزلت اختیار کرده ام و من بعد گرد پادشاهان نخواهم گشت. هر چند جهد کرد، بقراط به وی التفات نکرد. وزیر برنجید و گفت: اگر تو خدمت ملک توانستی کرد، تو رای.


1- سفینه البحار ج 2، ص 161.
2- ژوح الجنان و روح الجنان ج 1، ص 50؛ ذیل تفسیر سوره ی حمد.
3- بعنی بیماری.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه