هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 204

صفحه 204

حکایت 235: عیب بزرگ سخنران

روزی معاویه سخنرانی کرد و از سخنرانی خویش بسیار خوشش آمد، رو کرد به مردم و گفت: آیا سخنرانی من هیچ عیبی داشت؟ مرد عوامی گفت: آری، عیب بزرگی داشت.

معاویه پرسید: آن چیست؟ جواب داد: آن عجب و خود پسندی تو است و این که خودت را مدح می کنی.(1)

مگو، تا بگویند شکرت هزار

چوخود گفتی، از کس توقع مدار

بزرگان نکردند در خود نگاه

خدابینی از خویشتن بین مخواه

پیاز آمد آن بی هنر، جمله پوست

که پنداشت چون پسته مغزی در اوست

حکایت 236: بوسیدن دست کودکان

روزی حضرت استاد حسن زاده آملی از خیابان ارم قم عبور می کردند که فردی بچه به بغل به ایشان رسیده، سلام کرد. استاد جواب سلام را داد، آن مرد خم شد که دست مبارک آقا را ببوسد و بوسید، استاد ناراحت شدند و فرمودند: این چه کاری است که می کنید، باید دست این بچه ی معصوم و بی گناه را بوسید. سپس استاد خم شدند و دست بچه را بوسیدند.(2)

حکایت 237: منم منم، ممنوع

مرحوم سید نعمت الله جزایری - صاحب کتاب ژهر الربیع - می گوید: در حدیث چنین آمده است: شخصی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) اجازهی شرفیابی به محضر آن حضرت را خواستار شد. رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) فرمود: تو کیستی ای مرد؟ آن مرد گفت: منم ای رسول خدا.

حضرت رسول ناراحت و عصبانی شده و چند بار فرمودند: من، من، من... آیا برای مخلوق، سزاوار است که بگوید «من»! وقتی که آن مرد به حضور مبارک حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) رسید و نشانه های غضب را بر صورت مبارک ایشان دید، گفت: به خدا پناه می برم از خشم خداوند و خشم رسولش. یا رسول الله! چرا غضبناک شده اید؟ آن حضرت فرمودند: آیا نمی دانی که گفتن این لفظ من برای آفریدگان شایسته و سزاوار نیست. آیا نمی دانی که ابلیس چون که گفت: «أَنَا


1- مردان علم در میدان عمل، ج 7.
2- داستان های عارفانه در آثار استاد حسن زاده آملی، ج 2.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه