هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 209

صفحه 209

میان خدا و هیچ یک از بندگانش مصالحه ای نیست(1) که چیزی را که بر همه ی جهانیان حرام کرده بر آن بنده، مباح نموده باشد. (2)

حکایت 244: سلام بر خدا!

روزی بهلول بر خلیفه وارد شد، دید خلیفه بر تخت پادشاهی خود نشسته و دیگران ایستاده اند. بهلول خطاب به خلیفه فریاد زد و گفت: السلام علیک یا الله! خلیفه گفت: من الله نیستم. بهلول گفت: السلام علیک یا جبرئیل! خلیفه گفت: من جبرئیل هم نیستم.

بهلول گفت: الله که نیستی، جبرئیل هم که نیستی، پس برای چه آن بالا نشسته ای، بیا پایین و میان جمع بنشین!

حکایت 245: تواضع حضرت موسی (ع)

مروی است که خداوند به حضرت موسی (علیه السلام) وحی فرمود: هر گاه برای مناجات آمدی، کسی که خودت را از او بهتر و بالاتر می دانی، همراهت بیاور. حضرت موسی (علیه السلام) هر فردی از بشر را که نگریست جرأت نکرد بگوید من از او بهترم، پس بشر را رها کرد و در اصناف حیوانات ملاحظه نمود تا رسید به سگ جرب داری، با خود گفت این را همراه می برم، بندی به گردن آن حیوان انداخت و همراه خود برد، چون قدری راه رفت پشیمان شد، بند را باز کرد و حیوان را رها نمود. چون به محل مناجات رسید، خداوند فرمود: کجا است آنچه به تو امر کردیم؟ موسی (علیه السلام) فرمود: خداوندا! کسی را بدتر از خود نیافتم.

خداوند فرمود: به عزت و جلالم سوگند، اگر کسی را آورده بودی، نامت را از دیوان پیغمبری پاک می کردم.(3)

حکایت 246: تکبر بی پایان ابلیس

گویند: در عصر حضرت موسی (علیه السلام)، روزی ابلیس نزد آن حضرت آمد و گفت:

می خواهم هزار و سه پند به تو بیاموزم. موسی(علیه السلام) او را شناخت و به او فرمود: آن چه تو06


1- به عبارت دیگر، خداوند با کسی خویشاوند و فامیل نیست.
2- نهج البلاغه، خطبهی 192.
3- قلب سلیم ( عبد الحسین دستغیب)، ص 506
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه