هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 230

صفحه 230

پیکر او وارد ساخت.

سعد الدوله عارض، خود را روی سلطان انداخت و او نیز چند زخم برداشت. یوسف بالاخره او را از پای درآورد و سلطان با همین زخم ها از بین رفت.

آلب ارسلان می گفت: در تمام عمر مانند امروز خودبین نشده بودم. امروز دو مرتبه نفس اماره سرکشی کرد؛ مرتبه ی اول صبحگاه بر فراز پشته ای بر آمدم، همین که انبوه الشکر را مشاهده کردم با خود چنین خیال کردم بعد از این دیگر کسی با من تاب مقابله و جنگ ندارد.

دومین بار همین بود که سربازان را نگذاشتم تا جلوی یوسف را بگیرند و خودپسندی ام باعث شد که همین یک تن مرا هلاک کرد.

وی در آخر ماه ربیع الاول همان سال از دنیا رفت و در شهر مرو دفن شد.(1)

ای قلم کبر برافراخته

تاج تواضع ز سر انداخته

هر که به این تاج نشد بهره ور

به که نیابند ز خاکش اثر

بر همه ی خلق تقدم تو را

وجه شرف نیست به مردم تو را

باد به خود کرده ولی وقت کار

پوست گند از سر تو روزگار

گشت چو از باد قوی، گوسفند

پنجه ی قصاب، از او پوست کند

نیست تو را نقد خسرد در کنار

زان نکنی رسم تواضع شعار(2)

حکایت 279: سلطان محمود و ایاز

عده ای از اطرافیان سلطان محمود که پیوسته از تقرب ایاز رنج می بردند همیشه در فکر چاره ای بودند تا او را از نظر پادشاه بیندازند. آنها اطلاع یافتند که ایاز اتاق مخصوصی دارد که در شبانه روز یک مرتبه از آن سرکشی می کند و هیچ کس تاکنون داخل آن را ندیده است.

پیش سلطان رفتند و گفتند: ایاز که این قدر مورد توجه شما است به شما خیانت میکند؛ زیرا حجره ای به خود اختصاص داده و نمی گذارد هیچ کس به آن وارد شود. او هر چه زر و جواهر به دست می آورد در آن حجره پنهان می کند. این کار خیانتی آشکار است.قی


1- پند تاریخ ج 3، صص 36- 35؛ به نقل از: اخلاق روحی، ص 305.
2- وحشی بافقی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه