هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 232

صفحه 232

امام مرکب شخصی خود را برایم فرستاد و با آن مرا به منزل خود آورد. این منم که امام نیمی از شب را تنها با من نشست و سؤالات مرا پاسخ داد. به علاوه، این منم که چون موقع خوابم رسید، امام دستور داد بستر شخصی خود را برای من بگسترانند؛ پس چه کسی در دنیا از من سعادتمند تر و خوشبخت تر خواهد بود؟! بزنطی سرگرم این خیالات بود و دنیا را زیر پای خود می دید که ناگهان امام رضا علیه السلام در حالی که دست ها را به زمین عمود کرده بود و آمادهی برخاستن و رفتن بود، با جمله ی «یا احمد!» بزنطی را مخاطب قرار داد و رشته ی خیالات او را پاره کرد، آن گاه فرمود: هرگز آنچه را که امشب برای تو پیش آمد مایهی فخر و مباهات خویش بر دیگران قرار نده؛ زیرا صعصعه بن صوحان که از یاران علی بن ابی طالب علیه السلام بود مریض شد، علی علیه السلام به عیادت او رفت و بسیار به او محبت کرد، دست خویش را از روی مهربانی بر پیشانی صعصعه گذاشت؛ ولی همین که خواست از جا حرکت کند و برود، او را مخاطب قرار داد و فرمود:

هرگز این امور را مایه ی فخر و مباهات خود قرار نده. من تمام اینها را به خاطر تکلیف و وظیفه ای که متوجه من است، انجام دادم و هرگز نباید کسی این گونه امور را کمالی برای خود فرض کند.(1)

حکایت 281: خودبینی

آورده اند: شیخ سعد الدین حموی سوار بود و به رودخانه ای رسید و اسب از آب نمی گذشت، امر کرد که آب را تیره ساختند و به گل آلوده کردند و اسب در حال افوره ] بگذشت.

شیخ فرمود: تا خود را در آب می دید، از این وادی عبور نمی توانست کرد.(2)نه


1- داستان راستان ج 1، صص 157 - 154؛ به نقل از: بحار الانوار ج 12، ص 14.
2- داستان های عارفانه
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه