هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 236

صفحه 236

او اویس قرنی و فرات بن حیان است.

اویس جامه های بدنش را صدقه می داد تا آن که خود، برهنه در خانه می نشست و نمی توانست برای نماز جمعه به مسجد برود.

اسیر بن جابر می گوید: محدثی در کوفه بود که برای ما حدیث میگفت. وقتی گفته هایش تمام می شد، همه میرفتند؛ اما چند نفر می نشستند، یک نفر از آنها سخنانی می گفت که به گفتارش علاقه مند شدم؛ ولی دیگران او را مسخره می کردند. مدتی گذشت او را ندیدم، از مردی پرسیدم: آن شخص را می شناسی؟ گفت: بله، او اویس قرنی است و خانه اش فلان جا است. به خانه اش رفتم و در زدم، او بیرون نیامد، گفتم: برادر! چرا بیرون نمی آیی؟ گفت: برهنه ام. گفتم: این برد یمانی را بپوش و به مسجد بیا! گفت: این کار را نکن؛ زیرا اگر بعضی این برد یمانی را بر تنم ببینند، اذیتم می کنند و زخم زبان می زنند.(1)

حکایت 286: صبر زاهد

روزی حضرت علی علیه السلام از جلوی دکان قصابی میگذشت. قصاب به آن حضرت عرض کرد: یا امیر المؤمنین! گوشت های بسیار خوبی آورده ام، اگر می خواهید ببرید.

حضرت فرمود: الآن پول ندارم که بخرم. عرض کرد: من صبر می کنم، پولش را بعدا بدهید.

حضرت فرمود: من به شکم خود می گویم که صبر کند، اگر نمی توانستم، از تو می خواستم که صبر کنی؛ ولی حالا که می توانم، به شکم خود می گویم که صبر کند. (2)

حکایت 287: زاهد دغلباز

شیخ اجل سعدی می گوید: زاهد نمایی مهمان پادشاهی شد. وقتی غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت از آن خورد و هنگامی که مشغول نماز شد، پیش از عادت هر روزه، نمازش را طول داد تا شاه به او گمان خوب پیدا کند. هنگامی که به خانه اش بازگشت، سفرای غذا خواست تا غذا بخورد.

پسرش که جوانی هوشمند بود، از روی تیزهوشی به ریاکاری پدر پی برد و به او گفت:

مگر نزد شاه غذا نخوردی؟ پدر زاهدنما گفت: در حضور شاه چیزی نخوردم که روزی به کار آید ( یعنی کم خوری موجب ترقی مقام من نزد شاه شود).62


1- یکصد موضوع، پانصد داستان ج 2، صص 138 - 137: به نقل از: پیامبر و باران ج 1، ص 346.
2- حکایت ها و هدایت ها در آثار شهید آیت الله مطهری، ص 64؛ به نقل از: گفتارهای معنوی، ص 262
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه