هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 243

صفحه 243

آن، نهرهای آب جاری و درختان میوه و انواع مرغان خوش الحان وجود داشت در میان آن باغ به عمارتی رسیدیم در نهایت زینت و اطراف آن به باغ گشوده بود. پس داخل آن عمارت شدیم، شخصی در نهایت جمال نشسته بود و جمعی ماهرو کمر خدمت او به میان بسته بودند، چون ما را دید از جا برخاست و عذرخواهی کرد. انواع و اقسام شیرینی ها و میوه ها و آن چه را که در دنیا ندیده بودیم و تصورش را هم نمی کردیم، مشاهده کردیم.

پس از آنها خوردیم، چنان لذیذ بود که هیچ وقت چنین لذتی را نچشیده بودیم و هر چه می خوردیم، سیر نمی شدیم. پس از ساعتی برخاستیم که ببینیم چه روی خواهد داد. آر شخص ما را تا بیرون باغ مشایعت کرد، پدرم از او پرسید: شما کیستید که خدای - تعالی - چنین دستگاه وسیعی به شما عنایت کرده است که اگر بخواهید تمام عالم را مهمان کنید، می توانید، این جا کجا است؟ فرمود: من قصاب فلان محله هستم. گفتند: علت این درجه و مقام چیست؟ فرمود: دو سبب داشت؛ یکی این که هرگز در کسبم کم فروشی نکردم و دیگر این که در عمرم نماز اول وقت را ترک نکردم. گوشت را در ترازو میگذاشتم، صدای الله اکبر مؤذن که بلند می شد، وزن نمی کردم و برای نماز به مسجد می رفتم، آن گاه بعد از مردن این جا را به من دادند و هفته ی گذشته که شما این سخن را به من گفتید، به من اجازه ندادند و اذن این هفته را گرفتم.

بعد هر یک از ما از مدت عمر خود سؤال کردیم و او جواب داد. به شخص مکتب داری گفت: تو بیش از نود سال عمر خواهی کرد و او هنوز زنده است و مرا گفت: تو فلان قدر که ده - پانزده سال دیگر باقی است. سپس خداحافظی کردیم، ناگهان دیدیم در همان جای اول سر قبر نشسته ایم.(1)

حکایت 295: مکاشفهای غمناک

مرحوم «آیت الله العظمی، محمد علی اراکی» در خاطراتش می گوید: یک آقا «سید مهدی کشفی» بود، پسر آقا «سید ریحان الله کشفی» - نوهی «سید جعفر کشفی» - که از بروجرد بودند و پدرش در تهران بزرگ شد و خود او در قم در کوچه ی ما منزل داشت.3.


1- الخزاین، ص 384 383.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه