هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 244

صفحه 244

این آقا سید مهدی با دایی زاده آقای طالقانی به نام آقا سید محی الدین پیش بنده (کتاب) مکاسب می خواندند. این آقا سید مهدی در این اواخر از خصیصین و مخصوصین آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی شد. به درس او خیلی علاقه مند بود و سلام و علیک زیاد داشتند و به او اخلاص و مودت زیاد داشت. ایشان نقل کرد و گفت: یک شب توی خانه خودم توی اتاق خوابیده بودم، دیدم که صدای محرق القلبی اسوزناکی از حیاط می آید.

از بس محرق القلب بود، هراسان از خواب برخاستم که چه خبر است؟ رفتم در را باز کردم، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکی است، یک کاروان سرای بزرگی است و دور تا دورش حجره می باشد و صدا از یک حجره می آید. دویدم پشت حجره، هر کار کردم در باز نشد. از شکاف در نگاه کردم، بینم چه خبر است. دیدم یکی از رفقای ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازهی نصف کمر انسان، سنگ آسیا روی او پیچیده اند و یک شخص بدهیبتی از آن بالای حلقوم دهان او عملیاتی می کند و او از زیر دارد صدا می زند.

ناراحت شدم، هر چه کردم در باز نشد. هر چه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما این طور می کنی، اصلا نگفت تو کی هستی. این قدر ایستادم که خسته شدم. برگشتم آمدم توی رخت خواب، ولی خواب از سرم به کلی پرید. نشستم تا صبح شد. حال نماز خواندن نداشتم. رفتم در خانه ی میرزا جواد آقا و در زدم. به میرزا جواد آقا گفتم: من همچو چیزی دیدم. گفت: ها! شما مقامی پیدا کرده اید، این مکاشفه است! آن شخص در آن ساعت، نزع روح می شد. من تاریخ برداشتم. بعد کاغذ نامه ] آمد که آن رفیق در همان ساعت فوت کرده است!(1)

حکایت 296: نعره ی شتر

از مرحوم «شیخ عباس قمی» - صاحب کتاب معروف مفاتیح الجنان - نقل شده که فرمودند: روزی در قبرستان وادی السلام نجف اشرف برای زیارت اهل قبور رفته بودم.

در این میان ناگهان صدای شتری را شنیدم مثل صدایی که شتر هنگام داغ کردن می کند، صیحهای کشید و ناله می کرد به طوری که گویی همه ی زمین وادی السلام از صدای نعره ی او می لرزید. من با سرعت برای خلاص کردن آن شتر به آن سمت رفتم. وقتی نزدیک شدم5.


1- طبیب دلها، ص 205.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه