هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 247

صفحه 247

حکایت 300: دفع ملخ!

روزی عالم زاهد، مرحوم آیت الله کوهستانی» در اتاق نشسته بودند. مردی، نفس زنان خدمت ایشان رسید و گفت: آقا جان! بدبخت شدم. در زراعت های اطراف «زاغمرز» ملخ ها حمله کرده اند و در حال نابود کردن مزارع هستند و به زودی به مزرعه ی ارباب من می رسند و حقم از بین می رود. ایشان سر را پایین انداختند و مشغول ذکر شدند و بعد فرمودند: بروید! به زمین شما لطمه ای وارد نمی شود.

فردا آن مرد با چهره ای شاد وارد شد و دست آقا را بوسید و تشکر کرد و گفت: ملخها تمام زمین های اطراف را نابود کردند؛ فقط زراعت من به دعای شما سالم ماند. هنگامی که ملخ ها به زمینم حمله کردند، فوجی از گنجشکان، انگار که مأموریت داشتند هر یک ملخی در منقار گرفته و پرواز کردند.(1)

حکایت 301 : سرهنگ پهلوی و آیت الله بافقی

در سرگذشت عالم مجاهد شهید آیت الله حاج شیخ محمد تقی بافقی آورده اند: ایشان در حمام، شخصی را مشغول تراشیدن ریش خود دیدند، به او گفتند: چرا ریش ات را می تراشی؟ آن شخص، که سرهنگ ارتش پهلوی بود، با عصبانیت به صورت مرحوم شیخ سیلی نواخت. حاج شیخ بدون درنگ طرف دیگر صورت خود را پیش آورد و گفت: یک سیلی هم به این طرف بزن، ولی ریش ات را نتراش؟ سرهنگ از این خلق خوش متعجب شد و از دلاک (کیسه کش) پرسید: ایشان کیست؟ دلاک، مرحوم شیخ را معرفی کرد. سرهنگ سراسیمه شد و از ایشان عذر خواهی و توبه کرد و سرانجام از مخلصین و ارادتمندان ایشان گشت.(2) .

حکایت 302: تغییر دادیم قضا را

عده ای از اراذل و اوباش که در صدد توهین به مرحوم شیخ محمد تقی مجلسی83


1- یکصد موضوع، پانصد داستان ج 3، ص 70؛ به نقل از: بر قلهی پارسایی، ص 247.
2- مجاهد شهید آیت الله حاج شیخ محمد تقی بافقی، ص 84- 83
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه