هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 261

صفحه 261

مسموم شدند و مردند.

حضرت عیسی علیه السلام در مراجعت، جنازهی آن چهار نفر را بر سر همان سه خشت طلا دید و فرمود: این است رفتار دنیا با دوستدارانش!(1) رودهی تنگ به یک نان تهی پر گردد

نعمت روی زمین پر نکند، دیده ی تنگ (2)

حکایت 315 : گربهی حریص

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات می نویسد: گویند محمد بن احمد بغدادی گربه ای داشت و هر روز پاره ای گوشت به او می داد. روزی آن گربه را در خانه ای بگرفتند و بگشتند، پوستش را پر از کاه کردند و بر در کبوترخانه بیاویختند.

محمد بدان طرف گذری می کرد، گربهی خود را دید بدان حالت آویخته، گفت: اگر بدان قدر گوشت که به وی می رسید قناعت کردی، این بلا به وی نیامدی؛ أما چون در دام طمع بماند، جانش در مضراب اضطراب، خسته گشت! تا عالمیان بدانند که مذلت طمع و عزت قناعت، چند است؟(3)

کیمیایی تو را بیاموزم

که در اکسیر و در صناعت نیست

رو قناعت گزین که در عالم

هیچ گنجی به از قناعت نیست(4)

حکایت 316 : چشم تنگ دنیادوست!

شیخ اجل سعدی می گوید: بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده ی خدمتکار. شبی در جزیره ی کیش مرا به حجرهی خویش در آورد. همه شب نیارمید از سخن های پریشان گفتن، که فلان انبارم به ترکستان و فلان بضاعت ( کالا) به هندوستان است و این قبالهی فلان زمین است و فلان چیز را فلان کس ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است. باز گفتی نه، که دریای مغرب مشوش است. سعدیا!دی


1- پند تاریخ ج 2، ص 124 - 125؛ به نقل از: الانوار النعمانیه، ص 353.
2- سعدی
3- جوامع الحکایات، ص 285.
4- سعدی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه