هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 262

صفحه 262

سفری دیگرم در پیش است. اگر آن کرده شود، بقیت عمر خویش به گوشه ای بنشینم.

گفتم: آن کدام سفر است؟ گفت: «گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و کاسه ی چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه ی حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.

بی انصاف از این ماخولی(1) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند. گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده ای و شنیده ای، گفتم:

آن شنیدستی که د راقصای غور

بارسالاری بیفتاد از ستور

گفت: چشم تنگ دنیا دوست را

یا قناعت پر کند یا خاک گور(2)

حکایت 317: نجس تر از نجاست!

روزی حاکمی از وزیرش پرسید: چه چیز است که از همه ی چیزها بدتر و از نجاست سگ پلیدتر است؟ وزیر در جواب فرو ماند و از حاکم اجازه خواست تا برای یافتن پاسخ از شهر بیرون رود. در بیابان به چوپانی رسید که گوسفندانش را می چراند. پس از احوال پرسی، چوپان را مرد خوش فکری یافت. سؤال حاکم را برای او بازگو کرد و گفت که دنبال مردی عالم و حکیم میگردم که پرسش شاه را پاسخ گوید و جایزه بزرگی را دریافت کند.

چوپان گفت: ای وزیر! حاکم و پرسش او را رها کن، من به تو بشارتی می دهم که بسیار مهم است، بدان که پشت این تپه، گنج بزرگی پیدا کرده ام، بیا با هم آن را تصرف کنیم و در این جا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از سلطنت خلع کرده و خود جای او بنشینیم؛ تو حاکم باش و من هم وزیر تو.

وزیر که دیگ طمعش به جوش آمده بود، عقل و هوش از سرش پرید و دست و پایش را گم کرد و گفت: گنج کجا است؟ برویم آن را به من نشان بده.

چوپان گفت: به این شرط می پذیرم که سه مرتبه زبانت را به نجاست سگ من بزنی!1.


1- ماخولیا: مرض سوداوی نزدیک به جنون.
2- گلستان، باب سوم، حکایت 21.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه