هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 269

صفحه 269

چاره ای جز این نداشت؛ زیرا همه تحت کنترل مأموران خونخوار بودند، اگر او از بردن آن سنگ ها شانه خالی می کرد، زیر تازیانه ی جلادان به هلاکت می رسید.

آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان تحمل می کرد، ولی ناگهان حالش منقلب شد و بچه اش سقط شد. زن در آن تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود، گفت: ای خدا! آیا خوابی؟ نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟ چند ماهی از این ماجرا نگذشته بود که همان زن کنار رود نیل نشسته بود که ناگهان نعش فرعون را در رو به روی خود دید. آن زن صدای هاتنی را شنید که به او گفت: هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران هستیم.(1) عرض میکنم: خداوند در قرآن در وصف ذات پاک خویش می فرماید: « لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلَا نَوْمٌ » (2)، هیچ گاه خواب سبک ( چرت) و سنگین او را فرا نمی گیرد و در جای دیگر می فرماید: «وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ » (3)، (ای پیامبر!) هرگز گمان مبر که خدا از آنچه ستمکاران انجام می دهند، غافل است!

حکایت 327: از او عبرت بگیر

عبد الله بن عباس در روز بسیار سرد نزد عبد الملک وارد شد و دید عبد الملک روی فرش ها و تشک های نرم نشسته و در آنها فرو رفته، گفت: ابن عباس! خیال می کنم هوا قدری سرد است. ابن عباس گفت: بلی، پسر هند ( معاویه) بیست سال به عنوان فرماندار، و بیست سال مستقل و به عنوان خلیفه از این فرش ها و پشتی ها استفاده کرد، حالا زیر خاک رفته و بالای قبرش علف ثمامه در ورزش است.

نقل شده که عبد الملک به عنوان تحقیق دربارهی سخن ابن عباس، شخصی را به قبر معاویه فرستاد و دید که علف ثمامه بالای قبرش روییده و در وزش است.(4)

حکایت 328: خدای خوابیده!

یحیی بن علاء می گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم که می فرمود:1.


1- یکصد موضوع، 500 داستان؛ به نقل از: نهج البلاغه (فیض)، ص 1193.
2- بقره، 255.
3- ابراهیم، 42.
4- قصه های اسلامی و تکه های تاریخی؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه ج 11، ص 171.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه