هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 270

صفحه 270

امام سجاد علیه السلام برای انجام فریضه ی حج، از مدینه به سوی مکه رهسپار شد، در راه به بیابانی بین مکه و مدینه رسید و در آن جا به مردی از دزدهای راه برخورد نمود، دزد به امام سجاد گفت: از مرکب پایین بیا. امام فرمود: از من چه میخواهی؟ دزد گفت: می خواهم تو را بگشم و آنچه داری همه را غارت کنم.

امام علیه السلام فرمود: من آنچه دارم بین خود و تو تقسیم می کنم و آنچه به تو می دهم، برای تو حلال باشد. دزد گفت: نه، من به این کار راضی نیستم. امام فرمود: آنچه می خواهی بردار، ولی به اندازه ی نیاز برای من نیز بگذار. دزد ناپاک، این پیشنهاد حضرت را نیز رد کرد.

امام علیه السلام به دزد فرمود: پروردگار تو کجاست؟ دزد در جواب گفت: «پروردگار من، در خواب است»، در این هنگام دو شیر از بیابان آمدند، یکی سر دزد و دیگری پاهای او را دریدند و دزد به هلاکت رسید.

امام سجاد علیه السلام به او فرمود: زَعَمْتَ أَنَّ رَبَّکَ عَنْکَ نَائِمٌ؛ تو پنداشتی که پروردگارت نسبت به تو در خواب و غافل ] است؟!»(1)

حکایت 329: ملکه ی عبرت

روزگاری در کنار رود نیل، باستان شناسی صندوق بزرگی پیدا کرد. وقتی در صندوق را باز کردند، جسد مومیایی شده ای را دیدند که اطرافش چند خروار جواهر قرار داشت.

وقتی تحقیق کردند، فهمیدند که جسد یکی از ملکه های مصر بوده که پس از مرگش جسد را مومیایی کرده اند.

در این صندوق همراه جواهرات، لوحی را نیز پیدا کردند که روی آن نوشته شده بود:

این وصیت نامه ی من است، پس از مرگم هر کس جنازه ام را ببیند، بداند که در زمان سلطنت من در مملکتم قحطی شد و کار به آن جا رسید که من که ملکهی مصر بودم، حاضر شدم تمام این جواهرات را بدهم و در عوض آن، یک عدد نان بگیرم، اما میسر نشد تا این که از گرسنگی به بستر مرگ افتادم.

این را همه باید بخوانند تا عبرت بگیرند و بفهمند که تا وقتی خداوند نخواهد، هیچ چیز نمی تواند انسان را بی نیاز کند.

اگر خداوند نخواهد حتی اگر تمام وسایل و زمینه ها را فراهم کنی، هیچ کاری نمی توانی از پیش ببری. (2)4.


1- داستان دوستان، ج 1.
2- زبده القصص؛ به نقل از: نفس مطمته، ص 104.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه