هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 276

صفحه 276

ابراهیم بن مهدی گفت: ای خلیفه! سخن ملاح را شنیدی؟ این هم شاهدی از غیب(1)

حکایت 341: بهلول عاقل و هارون غافل

هارون به قصد حج از بغداد خارج شد. وقتی به کوفه رسید، مردم برای دیدن خلیفه جمع شدند. بهلول از میان آن جمع صدا زد: ای هارون! هارون گفت: این کیست که بی ادبانه نام ما را می برد.

گفتند: بهلول است. هارون پردهی کجاوه را بالا زد، متوجه بهلون شد. گفت: ای بهلول! من کیستم؟ بهلول گفت: تو آن کسی هستی که اگر کسی در مشرق ظلم کند و تو در مغرب باشی، مسئولیت آن با تو است و روز رستاخیز تو را بازخواست می کنند.

سپس گفت: ای هارون! روایتی رسیده از قدامه بن عبد الله عامری که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را در وقت رمی جمره مشاهد کردم و حضرت سنگ می انداخت، هیچ کس برای دیدن و نزدیک شدن به آن حضرت دچار مشکل نمی شد و حضرت کسی را نمیگفت دور باش و کنار برو و حرف نزن. امروز فروتنی خلیفه در این سفر حج، بهتر از خودبینی او نیست.) هارون متأثر شد و گریه کرد. سپس گفت: آفرین بهلول!، مرا بیش تر موعظت کن.

بهلول گفت: کسی که خدا او را ثروت و زیبایی و سلطنت داد و او مالش را در راه خدا مصرف کند و زیبایی اش را با عفت حفظ کند و در مقام سلطنت، عدل و داد داشته باشد؛ خدا نامش را در دفتر صالحان می نویسد. هارون گفت: احسنت! احسنت! خوب گفتی و سپس امر کرد به بهلول جایزه بدهند! بهلول گفت: من به جایزهی تو نیازی ندارم، آن را به صاحبش برگردان. هارون گفت:

برای تو حقوقی معین می کنم تا زندگانی تو تأمین شود.

بهلول سر به آسمان بلند کرد و گفت: من و تو هر دو عیال خداوندیم، چه گونه ممکن است پروردگار جهان تورا دیده و مرا فراموش کند؟

حکایت 342: خداحافظ

نقل است که: آقا سید علی شاهچراغی می گوید: روزی جمعی از علما خدمت آیت الله محقق داماد رسیدند و عرض کردند: حضرت آقا! نصیحتی بفرمایید.6.


1- یکصد موضوع، پانصد داستان ج 3، صص 112 111؛ به نقل از: جامع النورین، ص 106.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه