هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 278

صفحه 278

حکایت 345 : عتیقه

از مرد گورکنی پرسیدند: این همه گور حفر کردی، هیچ عتیقه ای پیدا کردهای؟ گفت:

آری، یک چیز پیدا کردم و آن این که هفتاد سال برای دیگران گور گندم و یک لحظه نفس من بیدار نشد که از این گورها، یکی هم برای تو کنده خواهد شد؟ یافت مردی گورکن، عمری دراز سائلی گفتش که: چیزی گوی باز سال ها تو گور کندی در مغاک چه عجایب دیده ای در زیر خاک؟ گفت: این دیدم عجایب حسب حال کاین سگ نفسم همی هفتاد سال گور کندن دید و یک ساعت نمرد یک دمم فرمان یک طاعت نبرد(1)

حکایت 346: گدا!

روزی مرد جوانی نشسته بود و با همسرش غذا می خورد و پیش روی آنان مرغ بریان قرار داشت. در این هنگام گدایی به خانه ی آنان آمد و چیزی خواست. جوان از خانه بیرون آمد و با خشونت تمام، سائل را از در خانه راند. مرد محتاج نیز راه خود را گرفت و رفت.

پس از مدتی چنان اتفاق افتاد که همان جوان، فقیر و تنگدست شد و همسرش را نیز طلاق داد. زن هم بعد از او با مرد دیگری ازدواج کرد.

از قضا روزی آن زن با شوهر دوم خود نشسته بود و غذا می خورد. مرغی بریان پیش روی آنان بود، ناگهان گدایی در خانه را به صدا درآورد و تقاضای کمک کرد.

مرد به همسرش گفت: برخیز و این مرغ بریان را به این سائل بده! زن از جا برخاست و مرغ بریان را گرفت و به سوی در خانه رفت، ناگهان مشاهده کرد سائل، همان شوهر نخستین او است، مرغ را به او داد و با چشم گریان برگشت! شوهر سبب گریه ی همسرش را پرسید. زن گفت: این گدا، شوهر اول من است و سپس داستان خود را با مسائل پیشین که شوهرش او را آزرده بود، بیان کرد. وقتی زن حکایت خویش را به پایان آورد، شوهر دومش گفت: ای زن! به خدا سوگند، آن گدا نیز خود من بودم!(2) از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید، جو ز جو

حکایت 347: خانه ی اخروی

آورده اند: در زمان بنی اسرائیل پادشاهی بود که می گفت: شهری بنا می کنم که کسیاق


1- عطار نیشابوری.
2- پند تاریخ ج 4، ص 130؛ به نقل از: ثمرات الاوراق
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه