هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 293

صفحه 293

ملک مؤید چون این سخن از مرد بشنید، او را محمدت ( آفرین) گفت و سپهسالای درگاه خود به او داد و از معاریف افراد سرشناس شهر نیشابور شد! (1)

حکایت 382: متوکل مسرف

روزی امام هادی علیه السلام به مجلس متوکل، خلیفه ی عباسی وارد شد و پهلوی او نشست.

متوکل در عمامه ی امام دقت کرد و دید پارچه ی آن بسیار نفیس است، از روی اعتراض گفت: این عمامه را چند خریدهای؟ امام فرمود: کسی که برای من آورده، به پانصد درهم نقره خریده است. متوکل گفت: اسراف کرده ای که پارچه ای به قیمت پانصد درهم نقره بر سر بسته ای.

امام فرمود: شنیده ام در این روزها کنیز زیبایی به هزار دینار زر سرخ خریداری کرده ای؟ متوکل گفت: آری، درست است. امام فرمود: من عمامه ای به پانصد درهم برای شریف ترین عضو بدنم خریداری کرده ام و تو هزار زر سرخ برای پست ترین اعضایت خریدهای، انصاف بده کدام اسراف است؟ متوکل بسیار شرمنده شد و گفت: انصاف آن است که ما را حق اعتراض نسبت به بنی هاشم نیست، آن گاه یکصد هزار درهم بابت جواب آن حضرت برای ایشان فرستاد. (2)

حکایت 383: پر کندن خروس زنده!

امام صادق - علیه السلام می فرمایند: روزی عابدی از بنی اسراییل مشغول عبادت بود که چشمش به دو کودک افتاد که خروسی را گرفته و مشغول کندن پرهایش بودند. عابد بدون آن که توجهی کند به عبادت خود ادامه داد. در این هنگام خدا به زمین وحی کرد: بنده ام را در کام خود فرو ببر. بدین ترتیب او تا پایان جهان همچنان در زمین فرو می رود.(3)69


1- جوامع الحکایات، ص 261.
2- یکصد موضوع، پانصد داستان؛ به نقل از: منتهی الآمال ج 1، ص 270.
3- النور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین، ص 649؛ به نقل از: امالی (طوسی)، ص 669
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه