هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 323

صفحه 323

فصل سوم: جود و سخاوت

حکایت 410: هشتاد میش؟

از عبدالله بن ابی بکر روایت است که شخصی گفت: در روز حنین پای بر پای رسول صلی الله علیه واله نهادم و نعلی(1) درشت و کثیف در پای داشتم. تازیانهای آهسته به من راند و گفت: بسم الله أوجعتنی(2). همه شب نفس را ملامت می کردم و میگفتم رسول خدا را به غفلت برنجانیدی و آن شب چنان گذرانیدم که خدا می داند که بر من چه رفت. بامداد شخصی بانگ می زد که فلان کجاست؟ گفتم والله این به سبب آن است که دی(3) از من صادر شد. ترسان و لرزان بر رسول رفتم. فرمود که دی پای به نعل بر پای من نهادی و مرا دردمند گردانیدی؛ من تازیانه ای بر تو نشاندم. اکنون این هشتاد میش به عوض آن بستان و میشان را با من روانه کرد.(4)

حکایت 411: شراکت در هدایا

در کتاب جعفریات در باب «فضل هدیه» می نویسد: حضرت علی علیه السلام فرمود: روزی هدیه ای برای رسول خدا صلی الله علیه واله آوردند و این در حالی بود که عده ای در نزد آن حضرت حضور داشتند؛ به همین جهت رسول خدا صلی الله علیه واله خطاب به حاضران فرمود: شما نیز در این هدیه شریک هستید.(5)

حکایت 412: واماندهی قافله

در تاریکی شب، از دور صدای جوانی به گوش می رسید که استغاثه می کرد و کمک می طلبید و مادرجان، مادرجان می گفت. شتر ضعیف و لاغرش از قافله عقب مانده بود و سرانجام از کمال خستگی خوابیده بود. هر کار کرد شتر را حرکت دهد، نتوانست. ناچار بالای سر شتر ایستاده بود و ناله می کرد. در این بین، رسول اکرم - علیه صلوات الله الأکرم - که معمولا بعد از همه و در دنبال قافله حرکت می کرد که اگر احیانا ضعیف و ناتوانی از قافله جدا شده باشد تنها و بی مددکار نماند - از دور صدای ناله جوان را شنید. همین که3.


1- کفشی
2- مواظب باش؛ پایم را به درد آوردی.
3- دیشب.
4- دویست داستان تاریخی از صد کتاب، ص 239؛ به نقل از: تحفه الاخوان.
5- قطره ای از دریای فضائل اهل بیت (ترجمه کتاب نفیس القطره) ج 2، ص 75؛ به نقل از: الجعفریات، ص 153.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه