هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 324

صفحه 324

نزدیک رسید، پرسید: کی هستی؟ جوان گفت: من جابرم. پیامبر پرسید: چرا معطل و سرگردانی؟ جوان گفت: یا رسول الله! فقط به علت این که شترم از راه مانده است. پیامبر پرسید: عصا همراه داری؟ جوان گفت: بلی. فرمود: بده به من.

رسول اکرم صلی الله علیه واله عصا را گرفت و به کمک آن عصا شتر را حرکت داد و سپس او را خوابانید، بعد دستش را رکاب ساخت و به جابر گفت: سوار شو. جابر سوار شد و با هم راه افتادند. در این هنگام شتر جابر، تندتر حرکت می کرد. پیغمبر در بین راه دائمه جابر را مورد ملاطفت قرار می داد. جابر شمرد، دید مجموعه بیست و پنج بار برای او طلب آمرزش کرد.

در بین راه از جابر پرسید: از پدرت عبدالله چند فرزند باقی ماند؟ گفت: هفت دختر و یک پسر که منم. فرمود: آیا قرضی هم از پدرت باقی مانده؟ گفت: بلی. فرمود: پس وقتی به مدینه برگشتی، با آنها قراری بگذار و همین که موقع چیدن خرما شد، مرا خبر کن. گفت:

بسیار خوب. فرمود: زن گرفته ای؟ گفت: بلی. فرمود: با چه کسی ازدواج کردی؟ گفت: با فلان زن، دختر فلان شخص، یکی از بیوه زنان مدینه. فرمود: چرا دوشیزه نگرفتی که همبازی تو باشد؟ گفت: یا رسول الله! چند خواهر جوان و بی تجربه داشتم، نخواستم زن جوان و بی تجربه بگیرم، مصلحت دیدم عاقله زنی را به همسری انتخاب کنم. حضرت فرمود: بسیار خوب کاری کردی. سپس پیامبر از جابر پرسید: این شتر را چند خریدی؟ گفت: به پنج وقیه طلا. فرمود: به همین قیمت مال ما باشد؛ به مدینه که آمدی، بیا پولش را بگیر. آن سفر به آخر رسید و به مدینه مراجعت کردند. جابر شتر را آورد که تحویل بدهد.

رسول اکرم صلی الله علیه واله به بلال فرمود: پنج وقیهی طلا بابت پول شتر به جابر بده، به علاوهی سه وقیهی دیگر تا قرض های پدرش عبد الله را بدهد، شترش هم مال خودش باشد. بعد، از جابر پرسید: با طلبکاران قرارداد بستی؟ گفت: نه یا رسول الله. فرمود: آیا آنچه از پدرت مانده وافی به قرض هایش هست؟ گفت: نه یا رسول الله. فرمود: پس موقع چیدن خرما ما را خبر کن. موقع چیدن خرما رسید؛ رسول خدا صلی الله علیه واله را خبر کرد. پیامبر آمد و حساب طلبکاران را تسویه کرد و برای خانواده جابر نیز به اندازه کافی باقی گذاشت.(1)

حکایت 413: معالجه ی سه بیماری خطرناک

آورده اند که: پس از کشته شدن عثمان که حضرت علی بن ابی طالب - علیه صلوات الله الملک الغالب - بر مسند خلافت نشست، عربی نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: من به


1- داستان راستان ج 1، صص 111 - 109؛ به نقل از: بحار الانوار ج 6، باب «مکارم اخلاقه و سیره و سنته.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه