هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 367

صفحه 367

بده. معلی تدریجا نانها را از روی زمین جمع کرد و به دست امام داد. انبان بزرگی از نان بود که یک نفر به سختی می توانست آن را به دوش بکشد.

معلی گفت: اجازه بده این را من به دوش بگیرم. امام فرمود: خیر، لازم نیست. خودم به این کار از تو سزاوارترم.

امام نانها را به دوش کشید و دو نفری راه افتادند تا به ظلهی بنی ساعده رسیدند. آن جا مجمع فقرا و ضعفا بود. کسانی که از خود خانه و مأوایی نداشتند، در آن جا بسر می بردند.

همه خواب بودند و یک نفر هم بیدار نبود. امام نان ها را یکی یکی و دو تا دو تا در زیر جامۂ فرد فرد گذاشت و احدی را فروگذار نکرد و عازم برگشتن شد.

معلی گفت: این ها که تو در این دل شب برایشان نان آوردی، شیعه اند و معتقد به امامت هستند؟ امام فرمود: نه، اینها معتقد به امامت نیستند؛ اگر معتقد به امامت بودند، نمک هم می آوردم.(1)

حکایت 481: امام کاظم (ع) و مرد مدیون

شخصی به نام محمد بن عبد الله بکری می گوید: سخت مقروض بودم. وارد مدینه شدم و سنگینی قرض مرا درمانده کرده بود. با خود گفتم اگر به محضر امام کاظم علیه السلام بروم، شادمان خواهم شد. به محضرش رفتم و وضع خود را برای آن حضرت شرح دادم. امام علیه السلام به خانه اش رفت و بی درنگ بیرون آمد و به غلامش فرمود: از این جا برو. غلام رفت.

امام علیه السلام دستش را به سوی من دراز کرد و کیسه ای محتوی سیصد دینار (معادل سه هزار درهم) به من داد. سپس برخاست و رفت و من با آن پول ها قرضهایم را ادا کرده و معاش زندگیم را تأمین نمودم.(2)

حکایت 482: طبابت رضوی

عصر حضرت رضا علیه السلام بود؛ یکی از شیعیان با کاروانی از خراسان به سوی کرمان حرکت کرد. در بین راه دزدان و راهزنان آن شخص را گرفته، اموالش را چپاول کردند و شب و روز او را شکنجه دادند و سرانجام او را در میان برف و سرما رها کردند. در این حادثه دهان و زبان آن شخص آسیب فراوان دید. وی مدتی به این درد مبتلا بود تا این که7.


1- داستان راستان ج 1، صص 127 - 126؛ به نقل از: بحار الانوار ج 11، ص 110.
2- بیست و پنج اصل از اصول اخلانی امامان، ص 28؛ به نقل از: اعیان الشیعه ج 2، ص 7.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه