هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 387

صفحه 387

دارند. وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند، عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمی شوند.» امام بعد از این بیان به او فرمود: «دیگر از من دور شو.» بعد از آن، دیگر کسی ندید که امام صادق علیه السلام با او راه برود تا این که مرگ بین آنها جدایی کامل انداخت.(1)

حکایت 516: بند کفش

امام صادق علیه السلام با بعضی از اصحاب برای تسلیت به خانه ی یکی از خویشاوندان می رفتند. در بین راه بند کفش آن حضرت پاره شد، به طوری که کفش به پای حضرتش بند نمی شد. امام (علیه السلام) کفش را به دست گرفته و با پای برهنه به راه افتاد. ابن ابی یعفور که از بزرگان صحابهی آن حضرت بود، فورا کفش خویش را از پا در آورد، بند کفش را باز و دست خود را به سوی امام دراز کرد تا آن بند را به امام بدهد تا امام با کفش برود و خودش با پای برهنه راه را طی کند.

امام (علیه السلام) با حالت خشمناک روی خویش را از وی برگرداند و به هیچ وجه حاضر نشد آن را بپذیرد و فرمود: اگر یک سختی برای کسی پیش آید، خود آن شخص از همه به تحمل آن سختی سزاوارتر است؛ معنا ندارد که حادثه ای برای یک نفر پیش بیاید و دیگری رنج آن را متحمل شود.(2)

حکایت 517: نامه ی سفارشی

یکی از اصحاب حضرت رضا(علیه السلام) به نام احمد بن محمد بن ابی نصر، به آن حضرت عرض کرد: قربانت گردم! برای اسماعیل بن داوود نامه ای سفارشی بنویس تا مرا ( از اموال دنیا) بهرمند سازد. امام رضا(علیه السلام) خطاب به احمد فرمود: دریغم می آید که از او و امثال او چیزی تقاضا کنی، ولی در عوض بر اموال من تکیه کن و خود را بی نیاز ساز.(3)

حکایت 518 : امام رضا و مسافر خراسانی

یسع بن حمزه می گوید: در مجلس حضرت رضا(علیه السلام) بودم؛ جمعیت بسیاری در مجلس94


1- داستان راستان ج 1، ص 142- 141؛ به نقل از: وسائل الشیعه ج 2، ص 477
2- داستان راستان ج 1، ص 112؛ به نقل از: بحار الانوار ج 11، ص 117.
3- بیست و پنج اصل از اصول اخلاقی امامان، ص 205؛ به نقل از: وسائل الشیعه ج 6، ص 1394
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه