هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 41

صفحه 41

این خبر به گوش حجاج رسید، تصمیم گرفت قبعثری را به جرم گفته هایش کیفر دهد؛ از این رو احضارش کرد و با تندی به او گفت: لاحملناک علی الأذهم؛ یعنی: «زندانیات می کنم و زنجیر بر پایت می نهم.» ( کلمه ی آدهم در لغت عرب به معانی متعددی آمده است، از جمله پایبند زندانی و اسب سیاه).

قبعثری که ادیب و باهوش بود، منظور حجاج را به خوبی درک کرده بود و می دانست که او را به زندان و غل و زنجیر تهدید کرده است، ولی برای رهایی از خطر، تغافل کرد و معنایی را که فهمیده بود به روی خود نیاورد و چنین وانمود کرد که از کلمه ی آدهم معنای اسب سیاه را فهمیده است؛ لذا با تبسم گفت: مثل الأمیر یخول علی الأذهم و الأشهب؛ یعنی:

البته شخص مقتدر و صاحب مقامی چون امیر، می تواند اشخاص را مشمول عنایت خود قرار دهد و آنان را با اسب سیاه و سفید روانه نماید.» (آشهب به اسب سفید رنگی اطلاق می شود که رگه هایی سیاه داشته باشد.) حجاج برای توضیح مقصود خود گفت: أردت الحدید؛ یعنی: « چه می گویی؟ منظورم از آدهم) آهن (و زنجیر) بود (نه اسب سیاه ).» اتفاقا کلمه ی حدید نیز در لغت عرب معانی متعددی دارد، از جمله آهن و هوش و ذکاوت قبعثری بار دیگر تغافل کرد و بلافاصله گفت: الحدید خیر من البلید؛ یعنی: «البته، اسب باهوش بهتر از اسب کودن است.» قبعثری با این تغافل ادیبانه و کم نظیر که آمیخته با تکریم و احترام بود، وضع را به کلی دگرگون کرد و نه تنها خشم حجاج را فرو نشاند و خود را از قید و بند و زندان حفظ کرد بلکه مهر او را به خویشتن جلب نمود و از عطایایش نیز برخوردار شد.(1)

حکایت 44: مجوسی و تغافل ثمربخش

روزی هارون الرشید به شکار می رفت، گذرش به باغی افتاد که بسیار سرسبز و خرم


1- (1) اخلاق از نظر همزیستی و ارزش های انسانی (گفتار فلسفی) ج 1، ص 429؛ به نقل از: لغت نامه دهخدا، ص 2486. ( اسلوب الحکیم).
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه