هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 411

صفحه 411

فصل چهاردهم: حلم و بردباری

حکایت 552: خرمافروش و امام میثم تمار

ابی مطر بصری چنین روایت نموده است: روزی امیر المؤمنین علی علیه السلام از بازار خرمافروشان می گذشت که کنیزی را در حال گریه مشاهده نمود، آن حضرت از کنیز پرسید: چرا گریه می کنی؟ کنیز عرض کرد: مولایم یک درهم به من داد تا خرما بخرم؛ من از این مرد خرما خریده و به منزل بردم ولی مولایم آن را نپسندیده و مرا جهت پس دادن خرما باز فرستاد ولی خرما فروش از پس گرفتن آن امتناع می ورزد. حضرت خطاب به خرمافروش فرمود: ای بنده خدا! این کنیز خدمتکار است و از خود اختیاری ندارد؛ من از تو تقاضا می کنم که خرمایش را پس گرفته و یک درهم او را به او برگردانی. در این هنگام مرد خرمافروش - که آن حضرت را نشناخته بود . به طرف آن حضرت آمد و مشتی بر سینه آن حضرت کوبید. مردم چون چنین دیدند، گفتند: ای مرد! این شخص امیرالمؤمنین علی علیه السلام است! مرد که از شنیدن این سخن به شدت ترسیده و چهره اش زرد شده بود، خرماهای کنیز را پس گرفته و درهم را به او برگرداند؛ آن گاه خطاب به آن حضرت چنین گفت: ای امیر مؤمنان! مرا ببخش و از من راضی شو. حضرت علی علیه السلام در کمال بزرگواری فرمود: اگر کار خود را اصلاح کنی و حقوق مردم را ادا نمایی، چرا از تو راضی نباشم و تو را نبخشم؟!(1)

حکایت 553: دستمزد دشنام

آورده اند: در زمان امامت امام حسن در شهر موصل دو برادر بودند که یکی عبدالصمد و دیگری عبدالله نام داشت. آن دو برادر از علاقمندان معاویه بودند و همیشه آن ملعون را مدح و ثناء می کردند. روزی یکی از شیعیان جناب امام حسن از راهی می رفت؛ به عبدالله - که از دوستان معاویه بود - برخورد و در اثنای راه بر سر پیشوایان خود منازعه کردند.

عبدالله گفت: امام زمان معاویه است و آن مرد شیعه گفت: امامت و حجت عالمیان منحصر به وجود شریف جناب حسن بن علی است که دختر زاده پیغمبر آخرالزمان است.


1- مناقب آل ابی طالب ( ابن شهرآشوب) ج 2، ص 112 به نقل از: مختار الئمار.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه