هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 418

صفحه 418

شما سود نمی خواهم آن را بگیرید.

علی فرمود: من نمیگیرم ما حرفهایمان را زده ایم من چانه زدم و او چانه زد و سرانجام هر دو بر این مبلغ توافق کردیم.(1)

حکایت 562: نگین و گدای مسکین

در تفسیر مجمع البیان (2) و کتب دیگر از عبد الله بن عباس چنین نقل شده که: روزی در کنار چاه زمزم نشسته بود و برای مردم از قول پیامبر حدیث نقل می کرد؛ ناگهان مردی که عمامه ای بر سر داشت و صورت خود را پوشانیده بود، نزدیک آمد و هر مرتبه که ابن عباس از پیغمبر اسلام حدیث نقل می کرد او نیز با جمله «قال رسول الله» حدیث دیگری از پیامبر نقل می نمود. ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفی کند؛ او صورت خود را گشود و صدا زد: ای مردم! هر کس مرا نمی شناسد، بداند من ابوذر غفاری هستم. با این گوشهای خود از رسول خدا صلی الله علیه واله شنیدم و اگر دروغ می گویم هر دو گوشم کر باد و با این چشمان خود این جریان را دیدم و اگر دروغ می گویم هر دو کور باد که پیامبر فرمود: «عَلِی قائِدُ الْبَرَرَهِ وَ قاتِلُ الْکَفَرَهِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ مَخُذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ؛ علی پیشوای نیکان است و کشندهی کافران. هر کس او را یاری کند، خدا یاریش خواهد کرد و هر کس دست از پاریش بردارد، خدا دست از پاری او بر خواهد داشت».

سپس ابوذر اضافه کرد: ای مردم! روزی از روزها با رسول خدا صلی الله علیه واله در مسجد نماز می خواندم، سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد ولی کسی چیزی به او نداد. او دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! تو شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم ولی کسی جواب مساعد به من نداد. در همین حال علی که در حال رکوع بود با انگشت اشارهی دست راست خود اشاره کرد. سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد، پیامبر که در حال نماز بود، این جریان را مشاهده کرد. هنگامی که از نماز فارغ شد، سر به سوی آسمان بلند کرد و چنین گفت:

«خداوندا! برادرم موسی علیه السلام از تو تقاضا کرد که روح او را وسیع گردانی و کارها را بر او).


1- داستان انسان ها، ص 54؛ به نقل از: بحار الانوار ج 40، ص 324.
2- مجمع البیان لعلوم القرآن ( تألیف علامه طبرسی).
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه