هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 444

صفحه 444

تاجری بود از اهل بغداد.

چون به نزدیکی مشهد رسیدیم، شنیدیم که آن شخص تاجر گفت: سبحان الله! آیا کسی به راه زیارت حضرت رضا دوازده تومان خرج کرده است که من کرده ام، آن گاه از آن منزل حرکت کردیم تا به مشهد وارد شدیم.

چون برای تشرف رفتیم و به درب حرم مطهر رسیدیم و خواستیم وارد شویم، ناگهان یک نفر از خدام آن حضرت جلوی آن تاجر بغدادی را گرفت و مانع شد که داخل حرم شود و گفت: آقای من در خواب به من فرموده است که دوازده تومان به تو بدهم و نگذارم که داخل حرم شوی؛ زیرا پشیمان شده ای از این که دوازده تومان در راه زیارت خرج کرده ای.

پس آن وجه را داد و آن تاجر هم آن پول را گرفت و برگشت و کسی به غیر از من بر این امر مطلع نشد.

احتمال دارد که آن بغدادی بیگانه و یا نااهل یا قابل هدایت نبوده، وگرنه حضرت رضا علیه السلام او را از لطف خود مأیوس نمی کرد؛ چون این خانواده، خاندان کرم و بزرگواری هستند. (1)

حکایت 599: اخلاص علی (ع)

صبح بود، جمعیت بسیاری از مسلمانان به حضور پیامبر صلی الله علیه واله آمدند، مجلس پر از جمعیت شد. پیامبر صلی الله علیه واله به جمعیت رو کرد و فرمود: «چه کسی از شما امروز برای کسب خشنودی خدا مالی را انفاق نموده است؟ » همه حاضران سکوت کردند، جز علی علیه السلام که گفت: «از خانه بیرون آمدم و یک دینار پول داشتم و می خواستم با آن آرد بخرم، در راه با مقداد ملاقات کردم، نشانهی گرسنگی را در چهره ی او دیدم، آن دینار را به او دادم.» پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: «رحمت خدا بر تو باد.» در این میان، شخصی از مجلس برخاست و گفت: «من امروز بیش تر از علی علیه السلام انفاق کردم؛ زیرا یک زن و شوهر قصد سفر داشتند و توشه ی سفر نداشتند، من هزار درهم به آنها دادم و به این ترتیب وسیله ی مسافرت آن ها را فراهم نمودم.» پیامبر صلی الله علیه واله سکوت کرد و چیزی نگفت.ت.


1- کرامات الرضویه، روضات الزاهرات.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه