هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 455

صفحه 455

حکایت 608: یکی از هزاران!

صاحب مناقب العارفین - شمس الدین احمد افلاکی - می نویسد:

منقول است که روزی حضرت مولانا [جلال الدین رومی] از محله ای می گذشت، دو شخص بیگانه با همدیگر مناقشه و منازعه می کردند و به همدیگر زی و قاف می گفتند.

حضرت مولانا از دور توقف فرموده، می شنود که یکی به دیگری می گوید که یعنی به من میگویی، والله والله که اگر یکی بگویی، هزار بشنوی.

خداوندگار [مولانا جلال الدین رومی ] پیش آمد و فرمود که پی پی، بیا هر چه گفتنی داری به من بگو که اگر هزار بگویی، یکی نشنوی.

هر دو خصم سر در قدم او نهاده، صلح کردند.(1) با هرزه گو در آی ز راه ملایمت صائب، به پنبه حلق جرس(2) می توان گرفت(3)

حکایت 609: قتل در عروسی

یربط الشیخ نقل کرد: یکی از شیوخ عرب که رئیس قبیلهی اطراف بغداد بود تصمیم گرفت برای ازدواج پسرش دختری از بستگانش را خواستگاری نماید و رسم آنها چنین بود که در یک شب مجلس عقد و زفاف را انجام می دادند.

در شب معین وسایل پذیرایی و اطعام و جشن را مهیا می کنند و مرجع تقلید عرب حاج شیخ مهدی خالصی را نیز برای انجام عقد دعوت می کنند. سپس عده ای از جوانان به دنبال داماد می روند تا او را با تشریفات مخصوص، برای مجلس عقد بیاورند. در راه طبق مرسوم، تیر هوایی می انداختند، در این بین، جوان سیدی تفنگ به دست، تیرش سهوا به سینه ی داماد می خورد و داماد کشته می شود.

جوان فرار می کند. جریان را به پدرش می گویند، مرحوم شیخ مهدی خالصی، پدر را به صبر امر می کند و می فرماید: آیا می دانی رسول خدا صلی الله علیه واله بر همه ی ما حق بسیار بزرگی دارد و همه ی ما نیازمند شفاعت ایشان هستیم. این جوان عمدا چنین نکرد، بلکه به قضا و قدر تیرش به فرزندت خورد، این سید را به خاطر جدش عفو کن و در این مصیبت صبر نما تا خدا اجر صابران را به تو عنایت کند! پدر داماد از اندرزهای شیخ ساکت می شود و فکر می کند و سپس می گوید: این همهب.


1- منائب العارفین ج 1، ص105.
2- جرس: زنگ.
3- صائب.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه