هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 457

صفحه 457

ریش شیخ را دوست دارد به این سید کمک کند. مردم که ناظر این صحنه بودند اطاعت کردند و دامن شیخ را پر از پول کردند. سپس همهی پول ها را آورد و به آن سید تقدیم کرد و به نماز عصر ایستاد.(1) عرض میکنم: خوشا به حال کسانی که آمپر غضب را با آب حلم، پایین می آورند.

دریای فراوان نشود تیره به سنگ

عارف که برنجد، تنگ آب است هنوز(2)

حکایت 612: روح بلند؟

گویند: سه نفر پیمان بستند که یکی از علما را که مردی بسیار بردبار و حلیم بود بیازارند. شبی نزدیک خانه عالم آمدند و هنگامی که یقین داشتند به خواب رفته، در را به شدت کوبیدند. بر اثر ضربات پی در پی اهل خانه بیدار شدند، آن عالم در را باز کرد و به آنان سلام کرد. گفتند: مسئله ای داریم. او با خوش رویی گفت: سؤالتان را بپرسید. کمی فکر کردند و گفتند: ببخشید، سؤال مان را فراموش کرده ایم. گفت: اشکالی ندارد، هر وقت یادتان آمد بپرسید. آنها رفتند و برای مرتبه ی دوم موقعی که می دانستند به خواب رفته آمدند و این بار نیز گفتند: فراموش کرده ایم. بار سوم که عالم پشت در آمد، پرسید: آیا سؤال یادتان آمد؟ گفتند: بله؛ اما خجالت میکشیم بپرسیم. گفت: خجالت ندارد، هر چه هست بپرسید. گفتند: می خواستیم بدانیم فضلهی انسان چه مزه ای دارد؟ آن مرد بدون هیچ گونه ناراحتی گفت: اول که خارج می شود شیرین است، بعد ترش می شود و پس از آن تلخ می شود! گفتند: مگر شما آن را خورده اید که این طور دقیق می دانید؟! جواب داد: نه، من نخورده ام؛ اما تغییرات مزهی آن را به این دلیل دانسته ام که مگس به شیرینی علاقه دارد؛ از این رو مگس گرد فضلهی تازه، جمع می شود، مدتی که گذشت پشه جای مگس را می گیرد، چون پشه به ترشی علاقه دارد، پس از مدتی پشه هم می رود و کرم به وجود می آید، چون کرم به تلخی علاقه دارد.

آن سه نفر با کمال شرمندگی اجازهی مرخصی خواستند و از پی کار خود رفتند.(3)


1- یکصد موضوع، پانصد داستان ج 1، ص 219-218؛ به نقل از: فوائد الرضویه، ص 74.
2- سعدی
3- پند تاریخ ج 3، صص 78-77
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه