هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 460

صفحه 460

گاه زن خداحافظی کرد. سپس رو به قبله ایستاد و چند رکعت نماز گزارد. سپس عرض کرد: «اَللَّهُمَّ إِنِّی فَعَلْت ما أَمَرْتنِی فَأَنْجِزْ لِی ما وَعَدْتنِی»؛ خداوندا! من آنچه را تو دستور داده بودی انجام دادم (شکیبایی کردم تو هم آنچه را از رحمت و صلوات به من وعده داده ای بر من ارزانی دار.

سپس اضافه کرد: اگر بنا بود در این جهان کسی برای کسی بماند. یکی از حاضران می گوید: من فکر کردم می خواهد بگوید فرزندم برای من باقی می ماند؛ اما دیدم چنین ادامه داد: پیامبر اسلام صلی الله علیه واله برای امتش باقی می ماند!(1)

پافشاری و استقامت میخ

سزد ار عبرت بشر گردد

به سرش هر چه بیشتر کوبند

پافشاریش بیشتر گردد

حکایت 615: انوشیروان و پیر خارکش

آورده اند: روزی انوشیروان از شکار برمی گشت، پیر مردی را دید با پای برهنه و جامه ای پاره، پشته ی خاری بر پشت نهاده، از حرارت آفتاب عرق از سر و رویش جاری است، در آن حال استخوانی به پایش فرو رفت به طوری که خون از آن روان شد. پیر هیچ توجهی نکرد، قدری خاک بر آن جراحت ریخت و لنگان لنگان به راه خود ادامه داد.

شاهنشاه به حال او رحمش آمد، اسب پیش او راند و گفت: پیر مرد! وقت آسایش است، از چه رو خود را به رنج می اندازی و چنین زحمت می کشی؟ پیر گفت: ای سرهنگ! چهار دختر بی مادر دارم، هر روز پشتهای خار به بازار می برم و به یک درهم و نیم نقره میفروشم، یک درهم نان می خرم نیم درهم دیگر به پنبه میدهم تا برای جامه ی خود بریسند، اگر این رنج نکشم آنها بدون توشه می مانند.

انوشیروان پرسید: خانه ات کجا است؟ پیر جواب داد: در این ده. شاه گفت: آسوده باش من این چه را به تو بخشیدم و ملک تو کردم. سپس انگشتری به او داد تا نشانه ی آن مالکیت باشد. پیر انگشتر انوشیروان را گرفت و به بزرگ آن ده نشان داد. همگی پیش او شرط خدمت و ادب به جای آوردند و در مدت کمی از ثروتمندان معروف شد.

مدتی گذشت، اتفاقا روزی انوشیروان از شکار می آمد. از لشکر جدا افتاد و تنها به همان).


1- تفسیر نمونه ج 1، صص 535 - 534، به نقل از : سفینه البحار ج 2، ص 7( ماده ی صبر).
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه