هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 47

صفحه 47

من هیچ نگفتم، مگر این که به همسرم قول دادم که همان گونه که تا به حال کسی این مطلب را ندانسته، از این به بعد هم کسی آن را نخواهد دانست. فردا صبح از همسرم (و ماجرای شب زفاف ) اظهار رضایت کردم و تاکنون با آن زن زندگی می کنم و احدی جز خدا از این ماجرا خبر ندارد.

شیخ جعفر کاشف الغطا می گوید: ای مرد! به حق خدا عملی بزرگ انجام دادی و به پیشگاه خدا تسلیم نمودی، حالا بیا و دعا کن که مولا علی علیه السلام فرموده دعای تو مستجاب است.

قهوه چی دست به سوی آسمان بلند کرد و عرض کرد: پروردگارا! مردم محتاج رحمت تو هستند، آقا علی علیه السلام پیغام داده که من دعا کنم، از پیشگاه باعظمت تو برای خود و مردم طلب عفو می کنم و درخواستم این است که باران رحمت خویش را بر ما نازل فرمایی.

هنوز دست های مرد قهوه چی بلند بود که ابرها در آسمان ظاهر شد و باران شدیدی بارید.(1)

حکایت 48 : خال سیاه

در یکی از شهرهای هند در دروازه اش دو مجسمه بوده است یک مجسمه در نهایت زیبایی بوده، تمام محسنات در آن جمع بوده است، از جمله ی محسنات این صورت زیبا این بود که خالی مشکی در گونه ی راستش قرار داده بودند و در مقابل این صورت و مجسمه ی زیبا مجسمه ی هیولایی زشت قرار داده بودند، آنچه را که در زشتی و هیولایی اثر داشت از رنگ و شکل در این مجسمه درست کرده بودند. برای این که خیلی زشت تر هم بشود دو تا شاخ دراز مثل کرگدن هم روی سر این مجسمه کشیده بودند، آن گاه این مجسمه ی هیولا انگشتش را دراز کرده رو به آن صورت زیبا و با زبان حال به آن صورت زیبا می گوید: واقعا تو خیلی زشت هستی، نگاهی به خال سیاهت بکن.

آن گاه مقاله ای نوشته بودند که این است وضع بشر، دو تا شاخ دراز خودش را نمی بیند، عیب های خود را نمی بیند و محسن های آن صورت را نمی بیند، فقط یک خال سیاه را می بیند در حالی که خود این خال هم حسن آن است. تو داری آن را بد می بینی(2) دیده ز عیب دگران کن فراز صورت خود بین و در او عیب ساز(3)


1- (1) کرامات العلویه، ج 1.
2- (2) زبده القصص
3- (3) سعدی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه