هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 473

صفحه 473

حکایت 629: حفظ عفت تا پای جان!

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات می نویسد: در آن وقت که در بصره برقعی خروج کرد و جماعتی از زنگیان و اوباش بر وی جمع آمدند و او دست گشاده کرد و جان و مال مردم را به زنگیان بخشید، آغین بن محسن از جمله ی زنگیان بود که بر برقعی مسلط شده بود. روزی آن جماعت برفتند و در بصره دختر علویه ای را بگرفتند و بیاوردند و خواستند که با وی ناحفاظی کنند. برقعی ایشان را باز نتوانست داشت. آن دختر گفت: یا امام! مرا از دست زنگیان بستان تا من تو را دعایی آموزم که شمشیر بر تو کار نکند. برقعی او را نزد خود خواند و گفت: آن را به من بیاموز.

دخترک گفت: دعایی هست؛ اما تو چه دانی که این دعا مستجاب است یا نه؟ نخست شمشیر را بر من بیازمای به هر زور که داری تا چون بر من کارگر نیاید، تو یقین بدانی که این به سبب دعا است و آن گاه قدر این دعا بدانی. برقعی شمشیر بر او راند و در حال بیفتاد و از دنیا رحلت کرد. برقعی پشیمان شد و بدانست که غرض او [حفظ] عفت بوده است تا بر او زنا نرود و همه از آن حرکت پشیمان شدند و بر او آفرین گفتند!(1)

طیران مرغ (2) دیدی، تو ز پای بند شهوت

به در آی تا ببینی طیران آدمیت (3)

حکایت 630 : رحم خدا

در کتاب حیاه الحیوان نوشته شده است: گوزن، عاشق مار است و از خوردن گوشت مار لذت می برد. گاهی در روزهای گرم تابستان آن قدر می دود تا به ماری برسد.

آن گاه مار را گرفته و از سمت دمش شروع به خوردن می کند. هوا گرم است، گوزن هم دویده و عرق کرده و گوشت مار هم گرم است، در نتیجه گوزن به شدت تشنه می شود و خودش را به آب می رساند.

خداوند به طور تکوینی به گوزن ها الهام کرده است که اگر در این هنگام آب بنوشند، سم مار که در بدن آنهاست، رقیق شده و آنها را به کشتن می دهد. بنابراین با این که تشنگی گوزن را به سختی آزار می دهد، از نوشیدن آب خود داری می کند؛ ولی از روی بیچارگی نعره و داد می زند و به خاطر فشاری که به خودش وارد می کند، اشک در چشمانش ظاهر می شود.دی


1- جوامع الحکایات، ص 338.
2- مرغ: پرنده
3- سعدی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه