هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 504

صفحه 504

دادند و فرمودند: این عبا را زیرانداز خود قرار بده. جریر، عبا را گرفت و آن را بوسید و بر صورت خود گذاشت و در حالی که گریه می کرد، آن را در هم پیچیده و به سوی رسول خدا صلی الله علیه واله فرستاد و گفت: من روی لباس شما نمی نشینم، امیدوارم همان گونه که مرا احترام کردید، خدا شما را گرامی بدارد.

پیامبر صلی الله علیه واله نگاهی به طرف راست و چپ خود کردند و فرمودند: وقتی شخص محترمی نزد شما آمد او را گرامی و محترم بدارید و نسبت به کسی که حقی بر شما دارد، به نیکی رفتار کنید. (1)

حکایت 661: پاسبان بی ادب

حضرت آیت الله حاج سید اسماعیل هاشمی نقل می کند: در زمان حاج شیخ عبد الکریم حائری - رضوان الله تعالی علیه و قضیهی کشف حجاب رضاخانی دو تا پاسبان بودند که خیلی مردم را اذیت می کردند.

روزی زنی با روسری از خانه بیرون می آید، یکی از این پلیس ها او را تعقیب می کند، آن زن هر چه او را قسم میدهد و حضرت اباالفضل (علیه السلام) را شفیع قرار می دهد در او اثر نمی بخشد.

بلکه آن بی حیا توهین هم می کند که اگر ابالفضل (علیه السلام) کاری از او ساخته می شد نمی گذاشت دست هایش..! همان روز آن مرد به حمام می رود و دلش درد میگیرد، معالجات اثر نمی کند و به درک می رسد. غال گفته بود: دیدم مثل این که سیلی به صورتش خورده شده باشد، صورتش سیاه شده بود.

پلیس دیگر شقاوت بیش تری داشت، گاهی وارد خانه ها می شد و زن ها را از خانه بیرون می آورد و روسری را از سر آنها بر می داشت. زنی او را به حضرت اباالفضل (علیه السلام) قسم می دهد که اذیت نکن، در جواب می گوید: اگر حضرت کاری از او ساخته می شد، ...! زن ناراحت می شود و نفرین می کند و می گوید: حضرت عباس (علیه السلام) جزایت را بدهد.

آن مرد همان شب ماموریت پیدا می کند و کشیک بازار شود. وقتی می خواسته از


1- یکصد موضوع، پانصد داستان ج 2، ص 41؛ به نقل از: الحجه البیضاء ج 3، ص 371.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه