هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 507

صفحه 507

حکایت 663: آش نخورده!؟

روزی حجاج بن یوسف ثقفی خونخوار - وزیر عبد الملک بن مروان، خلیفه ی عباسی - در بازار گردش می کرد. شیرفروشی را دید که با خود صحبت می کند. گوشه ای ایستاد و به گفته هایش گوش داد. شیر فروش با خودش می گفت: «این ظرف شیر را می فروشم، درآمدش فلان مقدار خواهد شد، استفادهی آن را با درآمدهای آینده روی هم می گذارم تا بتوانم با آن گوسفندی بخرم، یک میش تهیه می کنم تا هم از شیرش بهره ببرم و هم با بقیهی پولش سرمایه ی تازه ای فراهم کنم، کم کم بعد از چند سال به سرمایه ی زیادی می رسم و گاو و گوسفند و ملک و املاک فراوانی خواهم داشت. آن گاه به پشتوانه ی این سرمایه دختر حجاج را خواستگاری می کنم، پس از ازدواج با او، معروف و مهم می شوم. اگر روزی دختر حجاج از اطاعتم سرپیچی کند، چنان لگدی به او می زنم که دنده هایش خرد شود.» همین که مرد شیر فروش پایش را بلند کرد تا به دختر خیالی حجاج لگد بزند) پایش به ظرف شیر خورد و همه ی شیرها بر زمین ریخت.

حجاج جلو آمد و به دو نفر از همراهانش دستور داد مرد شیرفروش را بخوابانند و یکصد تازیانه به او بزنند. شیر فروش پرسید: برای چه من بی گناه را شلاق می زنید؟ حجاج گفت: مگر نگفتی اگر دختر مرا می گرفتی، چنان لگدی میزدی که پهلویش بشکند، اینک به کیفر آن لگد، باید صد تازیانه بخوری.(1)

صائب از طول أمل دست هوس کوته دار

که در این دام، به جز صید مگس نتوان کرد؟(2)

حکایت 664: بکاشتند و بکاریم

آورده اند: روزی کسری انوشیروان را عبور افتاد به صیدگاهی که در بعضی از قریه ها داشت. پیرمردی را دید که درخت زیتون می نشاند. گفت: ای شیخ!(3) زمان درخت نشاندن تو گذشته است؛ زیرا تو پیرمردی کم قوا و درخت زیتون دیر بار می دهد.

پیرمرد گفت: کسانی که پیش از ما بودند، نشانیدند و ما خوردیم، ما می نشانیم تا کسان پس از ما بخورند.

انوشیروان گفت: زها یعنی احسنت و آفرین. برای هر کس این کلمه را می گفت، چهارت.


1- یکصد موضوع، پانصد داستان ج 3، ص 59؛ به نقل از: پند تاریخ ج 3، ص 150.
2- صائب تبریزی.
3- شیخ معانی متعددی دارد که در این جا به معنای پیرمرد است.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه