هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 508

صفحه 508

هزار درهم به او می دادند؛ لذا چهار هزار درهم به پیرمرد دادند.

شیخ گفت: چگون سلطان تعجب می کند از درخت نشاندن من و دیربار آور شدن او؟ الحال درخت نشاندم و میوهی او را هم چیدم. (چهار هزار درهم گرفتم.) انوشیروان باز گفت: زه! چهار هزار درهم دیگر به او دادند.

پیرمرد گفت: برای هر درخت در سال یک مرتبه میوه است و من از درخت خود، در یک ساعت دو مرتبه بهره بردم. انوشیروان گفت: زه! و گذشت. چهار هزار درهم دیگر به پیرمرد داده شد.

انوشیروان گفت: اگر می ایستادم نزد این شیخ، تمام خزاین من کفایت نمی کرد جواهر حکمت کلمات او را.(1)

بکاشتند و بخوردیم، کاریم و خورند

چو بنگری همه برزیگران یکدگریم

حکایت 665: نمونه ای از حدود عمر

در بلاد و مناطق دور دست هند، چنین معمول شده بود که در هر صد سال عید بزرگی می گرفتند و تمام اهل شهر از بزرگ و کوچک، پیر و جوان در محلی که سنگ بزرگی خارج شهر نصب شده بود، اجتماع می کردند. یک نفر از طرف پادشاه صدا می زد: کسی باید بر فراز این سنگ برود که در عید گذشته شرکت کرده است.

گاهی پیرمردی که نابینا شده و نیروی خود را از دست داده بود با پیرزنی بس فرتوت و بدقیافه لرزان و افتادن بالای سنگ می رفت. در بعضی از عیدها کسی نبود که جشن گذشته را درک کرده باشد. معلوم می شد تمام کسانی که صد سال قبل زنده بودند، از بین رفته اند.

کسی که بر فراز سنگ می رفت با صدای بلند می گفت: من در عید سابق زمان فلان پادشاه بچه ای بودم، فلانی قاضی بود و فلان کس وزیر و آنچه در این قرن دیده و عبرت9


1- جامع الدرر ج 2، ص 106؛ به نقل از: انیس الأدباء، ص 307. دربارهی حکایت معروف «دیگران کاشتند و ما خوردیم» ر.ک: مرزبان نامه (سعد الدین و راوینی). حکایت: روزی حضرت عیسی(علیه السلام) نشسته بود. پیرمردی را در حال بیل زدن زمین مشاهده کرد، گفت: خدایا! آرزو را از این مرد دور کن. پس پیر مرد بیل را بر زمین نهاد و روی زمین دراز کشید. پس از گذشت ساعتی گفت: پروردگارا! آرزو را به این مرد بازگردان. آن گاه پیر مرد از جایش بلند شد و به بیل زدن زمین مشغول شد. عیسی (علیه السلام) از پیرمرد پرسید: چه شد که ابتدا دست از کار کشیدی و دوباره به کار مشغول شدی؟ پیرمرد گفت: در حال بیل زدن بودم که ندایی از درونم به من گفت: تا کی می خواهی این گونه کار کنی؟ پس بیل را به زمین انداختم و دراز کشیدم، اما به یکباره ندایی دیگر را شنیدم که گفت: سوگند به پروردگار تا زمانی که نفس می کشی چاره ای جز تلاش نداری! آن گاه از جای خویش بلند شدم و مشغول کار شدم. النور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین سید نعمت الله جزایری)، ص 585؛ به نقل از: بحار الانوار ج 14، ص 329
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه