هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 51

صفحه 51

یکدیگر شسته بودند. خوشبختانه در دقایق آخر، گواهان پیش آمدند و آنان را منع نمودند.

این حادثه، فجیع ترین حوادث حبات خصوصی لینکلن بود. از آن عبرت گرفت که چگونه باید با مردم راه برود. پس از آن هیچ وقت به نوشتن نامه دشنام آمیز و کینه انگیز مبادرت نکرد و از آن زمان به کلی عیب جویی را کنار گذاشت.(1)

حکایت 54: تجاج و مرد عیب جو

حجاج بن یوف از سوی عبد الملک مروان مأموریت یافت به عراق برود، عطایای خلیفه را بین مردم تقسیم کرد و آنان را به جبهه ی جنگ بفرستد. وارد کوفه شد، مردم به مسجد آمدند و او بر منبر رفت و گفت: عبد الملک به من فرمان داده است پس از اعطای عطایا شما را به جبهه ی جنگ بفرستم، قسم به خدا هر کس پس از دریافت عطیه، ظرف سه روز حرکت نکند و به جبهه نرود، گردنش را می زنم.

سپس از منبر به زیر آمد و پرداخت عطایا آغاز شد. مردم دسته دسته می آمدند، عطایا را می گرفتند و می رفتند که خود را برای سفر مهیا سازند. در این میان پیرمردی با دست های لرزان نزد حجاج آمد و گفت: ای امیر! ضعف و ناتوانی مرا می بینی، فرزند توانایی دارم که می تواند به سفر برود و در جبهه ی جنگ شرکت کند، او را بپذیر و مرا معاف کن، حجاج گفت: درخواستت مورد قبول است.

پیر مرد با حاجت روا شده برگشت. چند قدمی پیش نرفته بود که مردی عیب جو به حجاج گفت: ای امیر! میدانی این پیر مرد کیست؟ جواب داد: نه. گفت: این عمیر بن ضائبی است. او در روزی که عثمان را کشتند، کنار جسد وی آمد و لگدی به شکم عثمان زد و استخوان دنده اش را شکست.

حجاج دستور داد پیرمرد را برگردانند و (با گوشه و کنایه) به او گفت: «روز قتل عثمان هم کسی را نداشتی که به جای خودت بفرستی؟!» آن گاه حجاج دستور داد گردن پیرمرد را با شمشیر زدند.(2)

حکایت 55: کشاف العیوب

گویند: بین اعمش و همسرش کدورتی واقع شد. به یکی از دوستانش گفت: بین من و


1- أخلاق از نظر همزیستی و ارزش های انسانی (گفتار فلسفی) ج 1، ص 347؛ به نقل از: آئین دوست یابی، ص21.
2- اخلاق از نظر همزیستی و ارزش های انسانی (گفتار فلسفی) ج 1، ص 348؛ به نقل از: حیاه الحیوان ج 1، ص 122.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه