هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 52

صفحه 52

همسرم آشتی ده و سخن بگو تا از من راضی شود.

آن دوست نزد همسر اعمش آمد و گفت: ای زن! اعمش مردی است بزرگ، از او بیزار نشوی که کوری چشمش و باریکی ساق پایش و ضعف زانوهایش و بوی بد زیر بغلش و سرخی کف دستش، چیزی نیست! اعمش گفت: خدا تو را ذلیل کند، آن قدر از عیبهای من شمردی که همسر من بعضی از آن ها را نمی دانست!(1)(1)

حکایت 56 : شکر نعمت

شیخ اجل سعدی می گوید: لطف خدا شامل حال گشته ای شد و به مجلس حق پرستان راه یافت و صفات زشت اخلاقی را به صفت پسندیده تبدیل کرد. عیب جوها در غیاب او همچنان بدش را می گفتند و اظهار می کردند که فلانی به همان حال سابق است و نمی توان به زهد او اعتماد کرد.

پس طاقت زخم زبان مردم نیاورد، نزد مرد فرزانهای رفت و از زبان عیب جویی های مردم گله کرد. آن بزرگ گفت: شکر این نعمت چگونه می گزاری که تو بهتر از آن هستی که مردم می پندارند.

نیک باشی و بدت گوید خلق

به که بد باشی و نیکت بینند

نبینی مردم در باره ی من خوش گمانند با این که تقصیر کارم؟ سزاوار است که من اندوهگین شوم؛ تو چرا؟(2)

حکایت 57: عیب پوشی جوانمردانه

یکی خواست همسر خویش را طلاق دهد. به وی گفتند: او چه عیب دارد؟ گفت: آیا کسی عیب همسر خود را باز گوید؟ پس از آن که زن را طلاق داد به وی گفتند: همسرت چه عیب داشت؟ گفت: آیا کسی عیب زن مردم را بازگوید؟ (3)


1- (1) یکصد موضوع، پانصد داستان ج 3، ص 245؛ به نقل از: حکایت های گلستان، ص 103.
2- (2) یکصد موضوع، پانصد داستان ج 3، ص 246؛ به نقل از: حکایت های گلستان، ص 126.
3- (3) نمونه معارف ج 3، ص 102.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه