هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 568

صفحه 568

حکایت 726: دعای خیر

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. حجاج یوسف إحجاج ابن یوف ثقفی ] را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من بکن. گفت: خدایا! جانش بستان. (حجاج ] گفت: از بهر خدا این چه دعاست؟ گفت: این دعای خیر است تو را و جمله همه ی مسلمانان را.

ای زبردست زیردست آزار

گرم تا کی بماند این بازار؟

به چه کار آیدت جهانداری؟

مردنت به که مردم آزاری

حکایت 727: بهترین عبادت

یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید: از عبادت ها کدام فاضل تر است؟ گفت: تو را خواب نیم روز تا در آن یک نفس، خلق را نیازاری!

ظالمی را خفته دیدم نیمه روز

گفتم: این فتنه است، خوابش برده به

و آن که خوابش بهتر از بیداری است

آن چنان بد زندگانی، مرده به

حکایت 728 : شرط عقل

روباهی را دیدند گریزان و بی خویشتن و افتان و خیزان، کسی گفتش: چه آفت است که موجب مخالفت است؟ گفتا: شنیده ام که شتر را به سخره (1)می گیرند. گفت: ای سفیه! شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت ؟ گفت: خاموش [ساکت باش ] که اگر حسودان به غرض گویند شتر است و گرفتار آیم که را غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند و تا تریاق از عراق آورده شود: مار گزیده مرده بود!

به دریا در، منافع بی شمار است

وگر خواهی سلامت، بر کنار است

حکایت 729 : ملوک و رعیت

درویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر برنیاورد و التفات نکرد. سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است، برنجید و گفت: این طایفه ی خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت ندارند. وزیرزدزد


1- بیکاری، کار بدون مزد
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه