هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 571

صفحه 571

حکایت 735: مراتب بندگان

یکی از ملوک عرب به متعلقان خود گفت: مرسوم فلان را چندان که هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است و مترصد فرمان و دیگر خدمتکاران به لهو و لعب مشغول اند و در ادای خدمت، متهاون (سهل انگار) صاحبدلی بشنید و فریاد و خروش از نهادش برآمد.

پرسیدندش: چه دیدی؟ گفت: مراتب بندگان به درگاه خداوند، تعالی، همین مثال دارد؟

دو بامداد گر آید کسی به خدمت شاه

سیم هر آینه در وی کند به لطف، نگاه

مهتری در قبول فرمان است

ترک فرمان، دلیل جرمان است

هر که سیمای راستان دارد

سر خدمت بر آستان دارد

حکایت 736: مردک و دام پزشک

مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار (دام پزشک) رفت که دوا کن. بیطار از آن چه در چشم چارپای میکشید، در دیده ی او کشید و کور شد. حکومت [قضاوت ] به داور [قاضی] بردند، گفت: بر او ابیطار هیچ تاوان نیست. اگر این، خر نبودی پیش بیطار نرفتی؟

ندهد هوشمند! روشن رای

به فرومایه کارهای خطیر

بوریاباف اگرچه بافنده است

نبرندش به کارگاه حریر(1)

حکایت 737: فوت و فن

یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمده بود سی صد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به نوعی از آن کشتی گرفتی. مگر گوشه ی خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت، سی صد و پنجاه و نه بندش در آموخت، مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تأخیر کردی. فی الجمله پسر در قوت و صنعت سر آمد و کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نبود تا به حدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود: استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگی است و حق تربیت وگرنه به قوت ازو کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم.

ملک را این سخن دشخوار آمد، فرمود تا مصارعت کنند (کشتی بگیرند). مقامی مسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زور آوران روی زمین حاضر شدند، پسر چون پیل مست اندر آمد به صذمتی که اگر کوه رویین بودی از جای برکندی. استاد دانستی.


1- کارگاه حریر: کارگاه ابریشم بافی.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه