هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 573

صفحه 573

ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست.

حکایت 740: اشتها

یکی از ملوک عجم، طبیبی حاذق به خدمت مصطفی (صلی الله علیه و آله) فرستاد. سالی در دیار عرب بود و کسی تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وی درنخواست. پیش پیغمبر آمد و گله کرد که مر این بنده را برای معالجهی اصحاب فرستاده اند و در این مدت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر این بنده معین است به جای آورد.

رسول(صلی الله علیه و آله) گفت: این طایفه را طریقتی است که تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتهایی باقی بود که دست از طعام بردارند. حکیم گفت: این است موجب تندرستی. زمین ببوسید و برفت.

سخن آنگه کند حکیم آغاز

که ز ناگفتنش خلل زاید

یا سرانگشت سوی لقمه دراز

که ز ناخوردنش به جان آید

خوردنش تندرستی آرد بار

لاجرم حکمتش بود گفتار

حکایت 741: یاد

پادشاهی، پارسایی را دید. گفت: هیچ ات از ما یاد آید؟ پارسا گفت: بلی، وقتی که خدا را فراموش می کنم!

هر سو دود آن کش ز بر خویش براند

و آن را که بخواند، به در کس ندواند

حکایت 742: منجم بی ستاره

منجمی(1) به خانه در آمد، یکی مرد بیگانه را دید با زن او به هم نشسته، دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحبدلی که بر این واقف بود، گفت:

تو بر اوج فلک، چه دانی چیست؟

که ندانی که در سرایت کیست؟

حکایت 743: روزی و روزی ده

یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت: ای پسر! چندان که تعلق خاطرن.


1- منجم: ستاره شناس، گوینده ی مطالب از روی حالات ستارگان.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه