هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 581

صفحه 581

سواری، شلاق یکی از آنها می افتاد از ترس سؤال و درخواست به کسی نمیگفت آن را بدهد، بلکه خودش پیاده می شد و آن را بر می داشت.(1)

تو را که از دگران است استعانت امر

زبان به کذب به «إیاک نستعین»(2) مگشای

حکایت 756: قلاب راست!

آورده اند: عده ای همه روزه برای صید ماهی کنار رودخانه ای می رفتند. در برخی از روزها مردی را می دیدند که برای صید ماهی آمده، ولی قلاب او برخلاف همه ی قلاب ها، دارای سری راست است نه کج. به او گفتند: این چه قلابی است که تو داری؟ با چنین قلابی هرگز نمی توانی ماهی صید کنی. مرد گفت: شما به کار خود مشغول باشید، من در پی صیدی بزرگ هستم.

صیادان سخن او را حمل بر بی عقلی اش کرده و پس از آن، دیگر کاری به کارش نداشتند. روزها گذشت و مرد صیاد، ماهیی صید نکرد؛ ولی هم چنان پا به پای صیادان، کنار رود می نشست و قلاب ماهی گیری عجیب خود را در آب می گذاشت.

پس از چندی ماجرای عجیب صیاد در شهر پیچید تا این که خبر به گوش پادشاه وقت رسید. پادشاه دستور داد وی را به حضورش بیاورند. مأموران نزد صیاد آمدند و به او گفتند:

بخت و اقبال با تو یار بوده؛ چون حضرت پادشاه تو را به حضور طلبیده، بشتاب تابه محضرش شرفیاب شوی. صیاد با بی اعتنایی گفت: من با کسی کاری ندارم، هر کس با من کاری دارد، باید خودش پیش من بیاید.

مأموران با تعجب نزد پادشاه برگشتند و پیغام مرد صیاد را به عرض رساندند. پادشاه به ناچار خودش همراه با اطرافیان پیش مرد صیاد آمد و از او پرسید: چرا قلاب تو برخلاف همه ی قلاب ها، سری راست دارد و حال آن که تمام قلاب ها، دارای سری کج هستند تا بتوان با آن، ماهی صید کرد.

صیاد در پاسخ گفت: حضرت پادشاه! صیادان، چون قلاب های سرکج دارند، حداکثر می توانند چند عدد ماهی صید کنند، ولی من با قلاب راست، پادشاهان را صید میکنم.

پادشاه که از سخن مرد صیاد بسیار خوشش آمده بود، به او آفرین گفت و دستور داد اوم.


1- پند تاریخ ج 4، ص 135؛ به نقل از: فروع کافی ج 4، ص 21.
2- تنها از نو یاری می جوییم.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه