هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 598

صفحه 598

نگرانی و اضطرابم، با این حال صبر و آرامش مرا مشاهده میکنی، آن گاه پیر مرد دو بیت شعر را مجددا خواند و آن قدر تکرار کرد که من نیز یاد گرفتم.

در این هنگام از پیر مرد تقاضا کردم که خود را معرفی کند. او گفت: من از دودمان حضرت علی بن الحسین علیه السلام هستم که ناگاه در زندان باز شد و چند نفر مأمور وارد شدند و مستقیما نزد ما آمدند و گفتند: خلیفه، شما دو نفر را احضار نموده است.

من و پیر مرد حرکت کردیم، از زندان خارج شدیم، حضور مهدی عباسی آمدیم و در مقابلش سر پا ایستادیم. از پیرمرد پرسید، عیسی کجا است؟ جواب داد: من در زندان هستم و از محل او اطلاعی ندارم.

مهدی عباسی پرسید: از چه وقت او را ندیده ای؟ پیرمرد گفت: از زمانی که متواری شده نه او را دیده ام و نه از وی خبری شنیده ام. مهدی عباسی قسم یاد کرد که اگر نگویی عیسی در کجا پنهان شده است و ما را به محل اختفای او راهنمایی نکنی تو را خواهم گشت. پیرمرد در کمال رشادت و صراحت جواب داد: هر چه می خواهی بکن. میگویی مکان اختفای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به تو نشان بدهم تا او را بکشی و در قیامت، پیامبر اسلام خون او را از من طلب نماید؟ به خدا قسم گفته ات را اجرا نمی کنم و اگر عیسی در جامه ی من پنهان باشد تو را از وی آگاه نخواهم کرد.

مهدی عباسی از شنیدن سخنان پیرمرد، به شدت خشمگین شد و فرمان قتلش را صادر کرد.

مأموران او را برای کشتن، از مجلس خلیفه بیرون بردند. سپس رو به من کرد و گفت:

شعر میگویی یا از پی پیر مرد می روی؟ گفتم: شعر میگویم. آن گاه دستور داد مرا آزاد کردند.(1)

حکایت 780: شیخ الرئیس و شغل خسیس!

آورده اند: شیخ الرئیس ابوعلی سینا روزی با کوکبهی وزارت از راهی میگذشت، تاسی(2) را دید که به کار متعفن خویش مشغول است و این بیت را با آواز بلند می خواند:

گرامی داشتم ای نفس از آنت که آسان بگذرد بر دل جهانت ابوعلی سینا تبسمی کرد و گفت: حقا که خوب نفس خود را گرامی داشته ای که به چنین.


1- اخلاق از نظر همزیستی و ارزش های انسانی (گفتار فلسفی) ج 2، ص 73؛ به نقل از: جوامع الحکایات، ص 347.
2- کناس: درآورندهی خاک و نجاسات از چاه فاضلاب.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه