هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 60

صفحه 60

حکایت 66: زیان دروغگویی

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات می نویسد: آورده اند که چون امیر مؤمنان مسترشد را وفات نزدیک آمد، پسر را در پیش بنشاند و به جهت او وصیت نامه نوشت و او را ادب ملکداری تقریر کرد و در آن وصیت نامه پند نوشت که: «یا بنی! إن أردت المهابه فلا تکذب فإن الکاذب لایهاب و لو خف به ألف سیف»؛ ای پسر! اگر خواستی که مردمان از تو بترسند، زینهار تا از دروغ بپرهیزی، که مرد دروغگوی، بی هیبت و بی شکوه بود؛ اگرچه در گرد او هزار شمشیر باشد.(1)

حکایت 67: شک کردی

جندب بن عبد الله می گوید: در جنگ نهروان، به شک افتادم؛ زیرا خوارج، روزها روزه بودند و شبها راز و نیاز می کردند. امیر مؤمنان علیه السلام آمدند کنارم نشستند، پس مرد سوارهای آمد و گفت: یا امیر مؤمنان! دشمنان از رود عبور کردند. امام علیه السلام فرمودند: با چشمهایت دیدی؟ گفت: آری! فرمود: به خدا قسم عبور نکردند و نخواهند کرد.

با خودم گفتم: آن مرد می گوید با چشم خودم دیدم؛ اما علی علیه السلام می فرماید: به خدا قسم دروغ می گویی. پس با خود گفتم: اگر آنها عبور کرده باشند، با علی میجنگم. در همان حال مرد دیگری آمد و گفت: یا امیر مؤمنان! همه از رود عبور کردند و این شلاق آنها است. فرمود: خدا و پیامبرش راست گفتند و تو دروغ می گویی، پس امام علیه السلام دستور داد همه بر اسب هایشان سوار شدند و به طرف نهروان رفتند. وقتی به نهروان رسیدیم، من کنار امام ط بودم. همه ی خوارج پشت رود بودند و عبور نکرده بودند.

پس امام علی دست بر سینه ام گذاشت و فرمود: ای جندب! شک کردی؟ حالا چه می بینی؟ عرض کردم: به خدا پناه می برم.(2)5.


1- جوامع الحکایات، ص 290
2- یکصد موضوع، پانصد داسه ن ج 3، ص 269؛ به نقل از: ما.ینه المعاجز، ص 335.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه