هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 623

صفحه 623

حکایت 821 : شیخنا! در فکر خود باش!

مرحوم حاج شیخ عباس قمی ( محدث قمی) در احوال شیخ بهایی می نویسد:

شیخ پیش از وفات به شش ماه به مزار مسلمین گذشت، از قبر بابا رکن الدین صدایی شنید با اصحاب خویش که از جمله ملا محمد تقی مجلسی(1) بوده، فرمود: شما شنیدید آن صوتی را که من شنیدم؟ گفتند: نشنیدیم.

پس شیخ بعد از آن، پیوسته مشغول گریه و تضرع با قاضی الحاجات بود و توجه به آخرت داشت تا بعد از شش ماه دیگر وفات یافت. بعد از اصرار که چه شنیدید، فرمود: مرا خبر دادند به تهیه و استعداد جآمادگیج برای مرگ.

و از بعض مشایخ نقل شده آن کلامی که شیخ از مزار بابا رکن الدین شنید، این بود:

شیخنا! در فکر خود باش!(2)

خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر

زان پیش تر که بانگ برآید: فلان نماند(3)

حکایت 822: استخوان ظلم

شمس الدین أحمد افلاکی در کتاب «مناقب العارفین» می نویسد:

از کرام یاران منقول است که روزی خدمت معین الدین پروانه به زیارت مولانا جلال الدین رومی] آمده بود و آن روز عنایت بی نهایت فرموده، لطایف (نکته ها و مطالب لطیف) بسیار گفت و حکایتی روایت فرمود که روزی حضرت حبیب خدا، مولانا و سیدنا محمد، مصطفای مجتبی، صلی الله علیه (و آله) و سلم، به راهی می رفت؛ از ناگاه به استخوانی رسیده، به دست مبارک خود در خاک دفن کرد و بگذشت. همچنان به استخوانی دیگر رسیده، دید که عقربی بر آن نشسته، عقوبتش می کند؛ نظر کرده، او را نپوشانید و بگذشت.

صحابه سؤال از کیفیت آن حال کردند، [پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)] فرمود که آن استخوان اولین از آن مظلومی بود که پیوسته قلان ظالمان می کشید، رحمت کردم و وی را [به جهت احترام ] پوشانیدم و این استخوان دیگر از آن ظالمی بود که اصلا در رعایت رعی نبود و تعدی تجاوز به حقوق مردم می نمود، حق سبحانه و تعالی، از ظلمت ظلم او، عقربی ساخته است تا روز نشور (قیامت) مر او را عذاب می کند، امر نبود که او را بپوشانم، همچناندی


1- ملا محمد تقی مجلسی پدر علامه محمد باقر مجلسی، مؤلف کتاب گرانسنگ و معروف بحار الانوار است.
2- جامع الدرر ج 1، ص 74؛ به نقل از: سفینه البحار (شیخ عباس قمی)، ج 1، ص 286.
3- سعدی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه