هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 641

صفحه 641

قاضی از سخن منصور به خود آمد، از عیب اخلاقی خویش آگاه شد، زندگی آمیخته به اسراف را بر هم زد و از آن پس روش معتدلی را در پیش گرفت.(1)

سیر یک روز طعنه زد به پیاز

که: تو مسکین چقدر بدبویی

گفت:از عیب خویش بی خبری

زان ره از خلق عیب می جویی

گفتن از زشت رویی دگران

نشود باعث نکو رویی(2)

حکایت 841: دود دل مظلوم

عبد الله بن طاهر از طرف خلیفه ی عباسی والی خراسان شد، او با لشگریان خویش وارد نیشابور گردید، ساختمان هایی که در اختیارشان بود برای پذیرفتن تمام سربازان گنجایش نداشت، لذا قسمتی از سپاهیان را بین اهالی شهر تقسیم نمودند و آنان را به زور در خانه های افراد جا دادند. این عمل بین مردم اثر بدی گذارد و موجی از خشم و ناراحتی به وجود آورد.

یکی از سپاهیان را در خانه ی مردی جای دادند که زن زیبایی داشت. او شخص غیوری بود و برای آن که مبادا همسرش مورد تعرض سپاهی جوان واقع شود از کار و کسب دست کشید و پیوسته در منزل از وی مراقبت می کرد.

روزی جوان سپاهی از صاحب خانه خواست که اسب او را ببرد و آب دهد. مرد که از طرفی جرأت نمی کرد از دستور او سرپیچی کند و از طرفی حاضر نبود زن زیبایش را با سپاهی جوان در خانه تنها بگذارد، چاره جویی کرد و به همسرش گفت: تو برو اسب را آب بده، من در منزل از اثاثیه و اموال مان مراقبت می کنم. زن عنان اسب را به دست گرفت و روانه ی آبگاه شد. اتفاقا در همان موقع عبد الله بن طاهر سواره از آن مسیر عبور می کرد، دید زن باوقار و زیبایی اسبی را برای آب دادن می برد. تعجب کرد، او را نزد خود طلبید و گفت: وضع و هیئت تو را مناسب با آب دادن اسب نمی بینم، چه چیز باعث این کار شده است؟ زن با ناراحتی گفت: این نتیجه ی کار زشت و ظالمانهی عبد الله بن طاهر است. خدا بگشد او را و جریان امر را شرح داد.

عبد الله از شنیدن سخنان زن، سخت متأثر و خشمگین شد، با خود گفت: عبد الله، مردم نیشابور از تو به شر و بدبختی دچار شدهاند. فورا دستور داد جارچی ها اعلام کنند


1- اخلاق از نظر همزیستی و ارزش های انسانی (گفتار فلسفی) ج 1، ص 211؛ به نقل از: جوامع الحکایات، ص 201.
2- پروین اعتصامی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه