هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 65

صفحه 65

گوشت خوک نخورم. وی بانگ بر من زد که «دیروز می خوردی آنچه بدتر از این بود».

پاره ای از آن در دهان من نهاد، از خواب در جستم. طعم گوشت خوک در دهان من بود تا مدت سی روز هر طعامی که می خوردم، طعم گوشت خوک می شنیدم.(1)

حکایت 73: افتادن در پوستین خلق

شیخ اجل سعدی می گوید: یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شبخیز و مولع مشتاق ] زهد و پرهیز. شبی خدمت پدر - رحمه الله علیه - نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف [قرآن ] عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته. پدر را گفتم: از اینان یکی سر برنمی دارد که دوگانه ای (2) بگذارد. چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند. پدر گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی، به از آن که در پوستین خلق افتی!

نبیند مدعی جز خویشتن را

که دارد پرده ی پندار در پیش

گرت چشم خدابینی ببخشند

نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش (3)

حکایت 74: جلوگیری از غیبت

در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه واله مردی بر جمعی که نشسته بودند میگذشت. یکی از آنان گفت:

من این مرد را برای خدا دشمن دارم. آن گروه گفتند: به خدا قسم که سخن بدی گفتی! ما به او خبر می دهیم و به وی خبر دادند.

آن مرد خدمت رسول خدا صلی الله علیه واله رسید و سخن او را باز گفت. پیامبر صلی الله علیه واله او را خواست و از آنچه در بارهی وی گفته بود پرسید. مرد گفت: آری، چنین گفتم.

رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود: چرا با او دشمنی می کنی؟ گفت: من همسایه ی اویم و از حال او آگاهم، به خدا قسم ندیدم که جز نماز واجب هرگز نماز بگذارد! آن مرد گفت: یا رسول الله! از وی بپرس آیا دیده است که من نماز واجب را از وقت خود به تأخیر اندازم، با بد7.


1- داستان عارفان.
2- دو رکعت نماز. (دوگانه ای برای یگانه)
3- گلستان، باب دوم، حکایت 7.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه