هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 694

صفحه 694

در خانه را باز کرد. سلام کردم، او جواب سلام مرا داد ولی عجیب بود، با نگاهش به من گفت «چلغوز (1)! تو آمدهای مرا دست بیندازی؟!» چنان ابهت این مرد مرا گرفت که خاضعانه و متواضعانه موضوع جنون مادر بزرگم را به ایشان گفتم.

حاج شیخ حسنعلی اصفهانی دست به جیب کردند و یک خرما و یک انجیر درآوردند و فرمودند: این مریض چیزی می تواند بخورد؟ عرض کردم: بلی. فرمودند: برگردانید به شهر، خرما را در دهان او بگذارید وقتی که خواست ببلعد، سه صلوات بفرستید و بعد انجیر را به او بخورانید، وقتی که می جود سه قل هو الله بخوانید، ضمنا دست و پایش را باز کنید، چون حالش خوب می شود اگر دست و پایش بسته باشد ناراحت می شود، ولی یک هفته بعد همان روز و همان ساعت دو مرتبه جنونش عود می کند، آن وقت یک کاسه چینی بیاورید تا دعا در آن بنویسم و دستورات لازم را بدهم، آن وقت به تدریج حالش خوب می شود و برای همیشه سلامت خود را باز می یابد.

«آقای کورس» می گوید: از این ساعت من دیوانه شدم؛ این چه دستور و معالجه ای است که علم از درک آن عاجز است! دقیقه شماری می کردم تا به خانه رسیدیم. جریان را به پدر گفتم و طبق دستور خرما به او خورانده و انجیر را که خورد، آثار بهبودی در او پیدا شد. بلافاصله طناب ها را باز کردیم، یک دفعه گفت: چرا لباس های من پاره است، چرا من خاک آلودم؟! یک هفته کاملا خوب بود و روز موعود و ساعت موعود دو مرتبه حالش برگشت، دست و پای او را بستیم و خدمت حاج شیخ رسیدیم کاسه ی دعا را مرحمت فرمود و دستورات دیگری مقرر داشت.

طی حدود بیست روز به تدریج خوب شد و تا پایان عمر سالم بود، هم جسمش و هم عقلش و در این شهر همین الآن کسانی هستند که دیوانه شدند و حاج شیخ با دعا شفای شان داده و بعضی از تجار و کسبهی معتبر بازارند شاید راضی نباشند وگرنه نام شان را میگفتم.(2)

حکایت 905: برکت دعای مادر

آورده اند: محمد بن علی ترمذی، از عالمان ربانی و دانشمندان عارف مسلک بود. در عرفان و طریقت، به علم بسیار اهمیت می داد؛ چنان که او را حکیم الاولیاء می خواندند.ا.


1- اصفهانی ها به فضله ی کبوتر، چلغوز می گویند.
2- داستان هایی از مردان خدا.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه