هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 701

صفحه 701

تا پنج انگشت خویش سوخت و از دوشیزه چشم دوخت. بامدادان که دخت پرده نشین چرخ آغاز عشوه گری کرد و جهان را فروغ داد، دخترک از حجرهی میر داماد بیرون آمد و واقعه را به شاه گفت. گویند: شاه دختر را به او داد و آوازهی پاکی میر داماد به جهان افتاد.

با امانت چو راست پیشه شوی بگذری از بشر، فرشته شوی(1)

حکایت 912: خواجه نظام الملک و چوپان

چون خواجه نظام الملک را در زندان کردند، امور کشور مختل شد و نظام امور به هم ریخت، لذا به خواجه اصرار می کردند تا بار دیگر حکومت و وزارت را به دست گیرد، ولی خواجه عزلت اختیار کرده بود، آنها اندیشه کردند که چون خواجه از هم صحبتی نادان زیاد ناراحت می شود لذا یک نفر چوپان نادان و احمقی را در زندان همدمش کردند، خواجه مشغول تلاوت قرآن بود که چوپان وارد شد و سلام کرد و جلوی خواجه نشست و به او نگاه می کرد، لحظه ای نگذشت که حال چوپان منقلب شد و صدایش به گریه بلند شد، خواجه گمان کرد که تازه وارد، عارفی است آشنا به معارف قرآن؛ لذا از شنیدن کلام خدا حالش دگرگون شده است، رو به چوپان نمود و پرسید: چرا گریه میکنی؟ چوپان آهی کشید و گفت: داغ مرا تازه کردی. خواجه گفت: چرا؟ گفت: من بزی داشتم که پیشاهنگ گلهی من بود و هر گاه علف می خورد، ریشش مثل ریش شما می جنبید و الآن که ریش شما را دیدم، به یاد او افتادم، دلم سوخت و به گریه افتادم.

خواجه گفت: انا لله و انا الیه راجعون و از شدت ناراحتی کاغذ و قلم طلبید و به حکمران نوشت:

صد سال به گند و بند زندان بودن صد قله ی قاف را به پا فرسودن در روم و فرنگ با اسیران بودن بهتر که دمی همدم نادان بودن(2)

حکایت 913: مسئولیت علما

پیرزنی در قم با نخ ریسی، خمس و سهم امامش را نزد آیت الله حجت می آورد، وقتی می خواست از اتاق بیرون برود، عقب عقب می رفت و خیره خیره به آقا نگاه می کرد، آقا دلیلش را پرسید. پیرزن گفت: می خواهم خوب قیافه ی شما را در خاطرم نگه دارم و روز 5


1- مردان علم در میدان عمل، ج 2؛ به نقل از: تاریخ نگارستان، شمارهی 622، ص 37.
2- مردان علم در میدان عمل، ج 5
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه