هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 702

صفحه 702

قیامت شما را تحویل خدا بدهم و بگویم: خدایا! من جان کندم و خمس و سهم امامم را به این آقا دادم تا از دینم حفاظت کند، اگر کم گذاشته، او را مؤاخذه کن.

مرحوم آیت الله حجت خمس را زمین گذاشت و زار زار گریه کرد.(1)

حکایت 914: کتک تلخ و شیرین

ابوعصیده؟(2)، معلم معتز پسر متوکل بود، موقعی که متوکل پسرش معتز را ولیعهد و جانشین خود قرار داد، ابو عصیده یک روز بی جهت به معتز توهین و او را تحقیر کرد و روز دیگر صبحانه ی او را به تأخیر انداخت و بدون تقصیر او را کتک زد. معتز از دست معلم به متوکل شکایت کرد.

متوکل او را خواست و علت اذیت و آزار فرزندش را سؤال کرد. ابوعصیده گفت: چون شنیده ام خلیفه معتز را ولیعهد قرار داده، منزلت او را پایین آوردم تا یادش بماند که قدر و مقدار اشخاص را بداند و بی جهت کسی را از مقامش عزل نکند و غذای او را به تأخیر انداختم تا طعم گرسنگی را بکشد تا به حال گرسنگان رحمت آورد و او را بی گناه زدم تا مقدار ظلم را بداند و هیچ کس را بی گناه مجازات نکند. متوکل گفت: احسنت! پس امر کرد ده هزار دینار به او دادند.

معتز که شاگرد و تربیت شده ی این معلم شیعی بود، روزی نزد معلم خود آمد و گفت:

پدرم متوکل به حضرت زهرا(س) جسارت کرده است، اگر شما اجازه دهید، او را می شم.

معلم گفت: باکی نیست و جایز است که تو او را بکشی. بعد از آن که شنیدی او به حضرت فاطمه (س) جسارت کرد، جز آن که پس از کشتن پدرت، بیش تر از شش ماه زنده نمی مانی، برای آن که قاتل پدر از این مدت زیادتر زنده نمی ماند.

معتز گفت: من راضیم که زنده نمانم، ولی این کار را انجام بدهم و چنین کسی در روی زمین نباشد؛ پس شب با عده ای به پدر خود حمله کرد و او را گشت.(3)

حکایت 915: وارستگی

یکی از روحانیون می گفت: پشت سر مرحوم شیخ عباس قمی در مسجد گوهرشاد مشهد نماز می خواندم، نماز اول را که خواند، از مسجد بیرون رفت هر چه نشستم نیامد.9.


1- خاطرات حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
2- ابو جعفر احمد بن عصید بن ناصح نحوی کوفی.
3- مردان علم در میدان عمل، ج 2؛ به نقل از: الگنی و الالقاب ج 1، ص 119.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه